Thursday, August 30, 2007

نگاهی روانشناسانه بر اعترافات علنی - بخش دوم


از "قهرمان" تا "قربانی"


از دهه ۷۰ به بعد شاهد پیدایش مولفه های دو تغییر مهم در نحوه نگاه به شکنجه در جامعه هستیم. از این دو تغییر یکی به نیروهای مخالف و بخش هایی از افراد جامعه و دیگری به سیاست های اعتراف گیری حکومت جمهوری اسلامی برمی گردد.


بازنمایی اجتماعی فرد شکنجه شده در اذهان عمومی (از پیدایش دو مفهوم زندانی سیاسی و شکنجه در جامعه ایران تا اعترافات تلویزیونی کنونی) در حال دگردیسی مهم و تعیین کننده ای است.


در دهه پنجاه در حکومت محمد رضا شاه و بعد از انقلاب خصوصا در دهه ۶۰ در نظام جمهوری اسلامی، یکی از مهمترین اهداف سیاسی اعترافات عمومی و مطبوعاتی که توسط بازجویان دنبال می شد، تبدیل "قهرمان" به "ضد قهرمان" بود.


اما برای آنکه شکنجه گر بتواند قهرمان را به ضدش یعنی به "خائن"، "بریده" و غیره مبدل سازد، می بایست که از پیش و در سطح نیروهای اجتماعی توافقی ضمنی و ذهنی میان گروه حاکم با مخالفینش وجود داشته باشد. این توافق بر سر معنایی بود که هر دو ایشان از ورای "مقاومت" فرد در برابر خشونت و شکنجه استنباط می کردند.


در این زمان و در نگاه گروه اجتماعی فرد زندانی، استقامت زندانی در زیر شکنجه از مهمترین دلایل درستی اندیشه شان و در نتیجه حقانیت مسیری بود که در آن پای گذاشته بودند. از سوی دیگر از دید مسئولین زندان به حرف آمدن و ابراز ندامت زندانی، ولو به قیمت فشار روانی و جسمانی بسیار، از دلایل انکار ناپذیر بطلان ایدئولوژی و نادرستی شیوه عمل ایشان بود.


بدین ترتیب در این مرحله، مقاومت زندانی در برابر شکنجه تنها جنبه عملی نداشت و فقط به حفظ اطلاعاتی که میتوانست جان و یا امکانات گروه اجتماعی فرد را به مخاطره اندازد محدود نمی شد. در حقیقت برخورد میان زندانی و بازجویش، به صحنه نبرد میان دو ایدئولوژی متخاصم تبدیل شده بود که در آن پیروزی یکی بر دیگری همزمان به مثابه پیروزی ایدئولوژی آن بر این بود.


"شهادت طلبی"


در آن دوره از یک سو با فرهنگ ستایش از زندانی همچون قهرمانی آرمانی روبرو بودیم که با ارجاع به ارزش هایی مانند "مرگ نهراسی" و "شهادت طلبی"، ارزش و اهمیت مقاومت را حتی از حفظ جان زندانی مهمتر می پنداشت و از سوی دیگر حاکمیتی وجود داشت که مشروعیت خویش را در سرکوب مخالفینش و اقرار و ابراز ندامت زندانی جستجو می کرد.


اما چگونه اعترافاتی که به قیمت شکنجه بدست آمده اند، بعدا میتوانند بعنوان عاملی جهت توجیه خود شکنجه به کارگرفته شوند؟ چنین امری از آن جایی ممکن می گردد که در هر دو نظام فکری (حکومت و مخالفینش)، شکنجه به تنهایی و به خودی خود، دلیلی کافی برای ابراز ندامت فرد قلمداد نمی شود و علت آن را در درجه نخست، در ضعف ایدئولوژیک و اعتقادی شخص جستجو می کند.


بدین ترتیب در این توافق دوجانبه، تحمل شکنجه به همان میزان اعمال آن، به عنوان میزان و افشا کننده حقیقت قلمداد می گردد و تحمل و استقامت زندانی بیش از آنکه نشان دهنده شخصیت و خصوصیات فردی وی باشد به نشانه ای مهم از اعتبار و حقانیت فکر جمعی تبدیل می شود.


از سوی دیگر ابراز ندامت ناشی ازشکنجه، نه به مثابه ناتوانی فردی، بلکه بیش از هر چیز، بعنوان "بریدگی" فرد از گروه و خیانت به آرمانهایش تلقی می گردد. حتی خود زندانیان سیاسی ای که چه پیش و چه پس از انقلاب (لااقل تا دهه ۷۰)، مجبور به ابراز ندامت علنی شده بودند کمتر از شکنجه بعنوان دلیل اصلی عمل خود سخن میگفتند چرا که آنرا نشانه تسلیم شدن و ضعف می دانستند. در این دوران بسیاری از روشنفکران مخالف حکومت نیز اینچنین می پنداشتند.


یرواند آبراهامیان در کتابش از قول رضا براهنی که خود یکی از قربانیان شکنجه و اعترافات تلویزیونی دوره شاه بود، نقل می کند که در همان زمان گفته بود، توبه یک نویسنده نه تنها "پایان زندگی سیاسی، ادبی، آکادمیک و اجتماعی شخص است، بلکه به زندگی او به عنوان یک انسان هم پایان می دهد".


برخورد نابرابر


با فروکش کردن روحیه انقلابیگری در جامعه و کمرنگ شدن نگاه ایدئولوژیک در هر دو اردوگاه حکومت و مخالفینش که میتوان آنرا با شروع دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی همزمان در نظر گرفت، نشانه هایی از تغییر در بازنمایی اجتماعی فرد زندانی و موضوع شکنجه در سطح جامعه پدیدار شد.


در گذشته زندانی آزار دیده در درجه اول انسانی مبارز بود که حتی مرگش نه نشانه فنا و یا قربانی شدنش، که مظهر نقطه اوج و کمال انسانی (که بویژه در مفهوم "شهادت" تبلور یافته بود) تلقی می شد.


در حقیقت نه خود عمل شکنجه بلکه نتیجه بدست آمده از آن بود که موقعیت اجتماعی و منزلت فرد را تعیین می کرد: اینکه توانسته در مقابل شکنجه مقاومت کند یا خیر.


در حالیکه در پارادایم "قربانی"، آنچه در مورد تعیین جایگاه اجتماعی فرد زندانی تعیین کننده است، خود رابطه میان شکنجه گر و شکنجه شونده است نه نتیجه چنین رابطه ای.


مفهوم "قربانی" به ویژگی های رابطه میان بازجو و زندانی نظر دارد و در درجه نخست کاربرد ابزاری خشونت در رابطه ای نابرابر را مرکز توجه قرار می دهد. در این پارادایم تعلقات فکری و گروه اجتماعی فرد نقشی بر نحوه تلقی جمع از آنچه بر او گذشته ندارد.


خاطرات زندانیان سابق


دو نکته در حال حاضر از نشانه های گذار جامعه از پارادایم اول به پارادایم دوم است. نکته اول کمرنگ شدن تدریجی نقش ایدئولوژی در فضای بحث های مربوط به این موضوع است. این کم رنگی به طور همزمان، هم در گفتمان حاکمان و هم در گفتمان مخالفین ایشان مشاهده می شود.


اصولا در پارادایم "قهرمان – ضد قهرمان" تا پایان دهه شصت، گفتمان هر دو طرف منازعه با یکدیگر پیوندی ارگانیک داشتند و در نتیجه خواهی نخواهی بر یکدیگر تاثیر می گذاشتند. از یک سو جمهوری اسلامی نه تنها به مرور سیاست تواب سازی را به کناری گذاشت بلکه حتی در واژگان خود نیز از لغاتی مانند "محارب با خدا"، "مفسد فی الارض" و غیره کمتر استفاده می کرد (در مصاحبه های مطبوعاتی زندانیان از دهه ۷۰ به بعد). از سوی دیگر در میان مخالفین حکومت نیز، هم به دلایل مربوط به جامعه ایران و هم تغییراتی که در شرایط بین المللی رخ نموده بود، گفتمان ایدئولوژیک به مرور شدت و اهمیت درجه اولش را از دست داد.


نکته مهم دیگری که در همین دوران اتفاق افتاد و تاثیر مستقیم و بسزایی بر این امر گذاشت چاپ خاطرات زندانیان سابق در خارج از کشور بود. آنچه در اکثر این خاطرات وجود دارد، از یک سو فاصله گیری از مباحث ایدئولوژیک و از سوی دیگر طرح و بسط اتفاقات و سرگذشت هایی بود که زندانی خود بطور مستقیم یا غیر مستقیم شاهد آن بوده است.


در این خاطرات که به قلم افراد گوناگون نوشته و به تعداد زیاد و در سطحی نسبتا وسیع چاپ و پخش شدند، توجه خوانندگان بیش از هر چیز به سرگذشت افراد و آنچه بر آنها گذشته بود جلب می شد. این خود نشانه دوم تغییر پارادایم "قهرمان – ضد قهرمان" است.


برای آنکه نگاه جامعه از ایدئولوژی برتابد و بر سرنوشت افراد و آنچه بر آنان رفته متمرکز گردد، می بایست که جمع و گروه اجتماعی، اهمیتش را به مرور به فرد و زندگی خصوصی اش بسپارد. پارادایم "قربانی" هنگامی شکل می گیرد که خشونت سازمان یافته بیش از آنکه خشونت بر علیه آرمان ها و گروه اجتماعی تلقی گردد، به عنوان اعمال خشونت بر علیه فرد در نظر گرفته شود. ظهور پارادایم "قربانی" به ظهور فردیت و اهمیتش در گفتمان جمعی بستگی دارد. در این راستا آثار مکتوب مربوط به خاطرات زندان نقش مهمی در پرداخت گفتمانی جدید و متفاوت در فضای عمومی جامعه ما بازی کرده است.


آزادی دشمن امنیت


دومین تغییر مهم در جامعه، تغییری است که در شیوه عمل جمهوری اسلامی در اعتراف گیری به چشم می خورد. از اواخر دهه ۶۰ اعترافات تلویزیونی به مرور کاهش یافت و در دهه ۷۰ به ندرت دیده شد.


هرچند با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد، اعترافات علنی دوباره رونق گرفته، اما در این سری جدید، تفاوت های چشمگیری با گذشته دیده می شود.


اگر مبنای مقایسه را اعترافات علنی هاله اسفندیاری، یحیی کیان تاجبخش و رامین جهانبگلو که به تازگی از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، قرار دهیم دیگر اثری از سیاست تواب سازی در آن پیدا نمی کنیم. به نظر می رسد به این ترتیب پروژه "انسان سازی" دهه ۶۰ به کل کنار گذاشته شده است.


این افراد نه از اعتقادات گذشته خود سخنی به میان می آورند و نه تلاشی می کنند تا روی آوری به اعتقادی جدید (اسلام رسمی) را دلیل اصلی سخنان امروزشان نشان دهند.


در این برنامه، نه در گفتار اعتراف کنندگان، نه پرسشگران و نه حتی در تفسیرهایی که در میان مصاحبه ها جا داده شده اند، کمتر می توان اثری از گفتمان ایدئولوژی رسمی در باره امت مسلمان و دشمنانش یافت.


تهیه کنندگان این برنامه تا آنجایی که توانسته اند سعی کرده اند تا از گفتمان ایدئولوژیک دهه های قبلی فاصله بگیرند. نکته جالب دیگر در همین راستا این است که اعتراف کنندگان دیگر بر ندامت خود اصرار نمی ورزند.


در حالی که در دهه ۶۰، برنامه پردازان اعترافات بر این نکته اصرار داشتند که صحنه پردازی این گونه اعترافات، حکایتگر محیط حبس باشد، فضای مصاحبه های تازه آن چنان آراسته شده که گویی ایشان در محیط آزاد پیش از زندان این مصاحبه ها را انجام داده اند.


تداعی زندگی خصوصی


در گذشته، صحنه ها در اتاق هایی که در آن فقط یک میز و صندلی وجود داشت فیلمبرداری می شدند. دیوارها خالی بودند و فقط گاهی بر آنها شعارهای ایدئولوژیک به چشم می خورد. مصاحبه کنندگان اغلب بازجویان، روسای زندان ها و یا حاکمان شرع بودند و کوچکترین تلاشی نیز برای پنهان کردن این امر از خود نشان نمی دادند. حتی اهمیت چندانی به سر و وضع زندانی به هنگام فیلمبرداری داده نمی شد. در این دوره که پارادایم "قهرمان – ضد قهرمان" بر نگاه ها حاکم بود، زندان و تاثیرش بر تغییر موضع زندانی به طور رسمی نقشی مهم در نمایش های تلویزیونی بر عهده داشت.


در مقابل، در مصاحبه های سال های اخیر، فضا با دقتی که تا به امروز سابقه نداشته، انتخاب شده است. مهمترین نکته در این مورد تلاشی است که برای ایجاد فضایی آشنا شده است. اگر در دوره قبل فضا حکایت از شرایط سخت زندگی اعتراف کنندگان داشت، در این دوره اعترافات در فضایی خصوصی که شبیه به محل سکونت است، انجام شده اند. بدین ترتیب هدف، دیگر نمایش "شکستن و بریدن" فرد نیست بلکه درست برعکس، کوششی در جهت این است که هر چه کمتر به زندانی به عنوان قربانی نگاه شود.


در مقابل فضای قبلی که به دلیل بی نام و نشانی و در نتیجه "بی معنایی"، در بینندگان حس وحشت را چند برابر می کرد، فضای جدید معناداری جایگزین شده که چون به محل زندگی بسیار شبیه است، حس امنیت را در بینندگانش افزایش می دهد. به منظور تشدید این حس امنیت و تداعی زندگی خصوصی، پرسش های بازجومآبانه، مصاحبه دسته جمعی، اشاره به زندان، جرم و اتهام، ابراز ندامت و بیانات ایدئولوژیک رسمی، همگی حذف شده اند.


چرا سیاست تولید وحشت در گذشته جای خود را به سیاست افزایش احساس امنیت داده است؟ این خود یکی دیگر از نشانه های خروج از پارادایم "قهرمان – ضد قهرمان" است. از این پس، ایجاد فضای وحشت از آنجایی که ایده قربانی بودن زندانی را تقویت می کند دیگر با خواست اصلی ترتیب دهندگان اینگونه برنامه ها سازگاری ندارد.


با این حال درک این نکته بدون فهم کلی سیاستهای دولت جدید به تمامی میسر نمی شود. به نظر می رسد دستگاه های تبلیغاتی دولت جدید با ایجاد تنش و تضاد میان دو مفهوم آزادی و امنیت سعی دارند تا از یک طرف به انتقادات مخالفانشان پاسخ گویند و از طرف دیگر همزمان شیوه حکومتی خود را توجیه کنند.


ایجاد امنیت


در این پارادایم تبلیغاتی دولت جدید، ایجاد امنیت وظیفه اصلی دولت در قبال شهروندانش است. تمام راهکارهای مورد انتخاب دولت برای حل آنچه ایشان جزء معضلات مهم مملکتی می دانند، به نوعی با مسئله امنیت پیوند یافته است: مسئله بحران هسته ای که ظاهرا ربط مستقیمی به امنیت ندارد، با شیوه خاصی که ایران برای حل آن در پیش گرفته، از یک سو در داخل با مسئله امنیت ملی گره خورده و از سوی دیگر برای دول غربی نیز با امنیت جهانی پیوند پیدا کرده است.


بر همین سیاق، در این دوره همزمان شاهد شروع موج جدیدی از سختگیری های شدید دولت در امر پوشش و نحوه حضور افراد در فضای عمومی هستیم. نکته جالب اما در این است که این بار به جای سخن گفتن از مبارزه با آنچه در گذشته همیشه "بد حجابی" (که مستقیما ماهیت ایدئولوژیک نظام را علنی می ساخت) نامیده می شد، از "طرح امنیت اجتماعی" سخن به میان می آید.


به نظر می رسد در اعترافات علنی جدید نیز مسئله اصلی، طرح این نکته باشد که چگونه کشورهای غربی و در راس آنها آمریکا با کمک به مخالفان و "به اسم دمکراسی" (نام برنامه تلویزیونی اعترافات هاله اسفندیاری و دیگران)، در واقعیت می کوشند تا اوضاع را در کشورهای مخالف با خود متزلزل کرده و حتی آنها را سرنگون کنند.


بدین ترتیب هدف اصلی دولت پیرامون موضوع هسته ای، وضع پوشش و کنترل و نظارت شدید بر فعالیت های فرهنگی و سیاسی، در درجه نخست ایجاد امنیت برای شهروندانش عنوان می شود. آنچه بصورت غیر مستقیم در تبلیغات دولتی عنوان می شود این است که راه ایجاد این امنیت، کاهش و کنترل آزادی هاست. گویی شهروندان ایران می بایست بین آزادی و حس امنیت یکی را انتخاب کنند.


در همین راستا، مهمترین ابزار برقراری چنین امنیتی را نیز اعمال خشونت معرفی می کنند. خشونتی که خود را به شکل های گوناگون در روابط دیپلماتیک، مبارزه با ناهنجاری های اجتماعی (اعدام علنی "اراذل و اوباش")، ایجاد "امنیت اجتماعی" و برخورد با روشنفکران به نمایش می گذارد.


در این دوره نیز مانند گذشته، هدف اصلی، به نمایش گذاشتن قدرت حکومت است. با این تفاوت که در گذشته غالبا حکومت، قدرت خود را در توانایی شکستن افراد و نابودی گروه های مخالف به نمایش می گذاشت در حالی که امروز، قدرت خود را در برقراری امنیت نشان می دهد.


حضور زندانی نیز بر صفحه تلویزیون بیش از آنکه هدفش دادن درس عبرت به دیگران باشد، قدرت حکومت را در مقابله با دشمنان داخلی و خارجی و ایجاد امنیت به تماشا می گذارد.


توابان "ضد قهرمان"


روند گذار از پارادایم "قهرمان – ضد قهرمان" به پارادایم "قربانی" هنوز به اتمام نرسیده است. چنین امری را می توان از همان خاطرات زندان و یا سایر گفتمان های جمعی استنباط کرد. در کمتر جایی در فضای عمومی از تاثیرات روحی و جسمانی شکنجه پس از خروج از زندان صحبت شده است. گویی طرح خاطرات زندان هر چقدر هم که به شکلی ملموس، عاری از شور آرمان گرایانه و گفتمان های ایدئولوژیک و به شیوه ای فردنگارانه تدوین شده باشند، تنها به قصد بیان آنچه بر "ما" رفته است تحریر شده اند و نه آنچه بر "من" گذشته است.


گویی آنچه پس از خروج از زندان می گذرد دیگر تنها به فضای خصوصی فرد تعلق دارد و چون بطور مستقیم به نشان دادن فضای زندان و وقایع مربوط به آن نمی پردازد، نمیتواند جایی در فضای عمومی برای خود بیابد. همه جا سخن از مصیبت های زندان بسیار است اما در کمتر جایی درباره عوارض پس از زندان و ناراحتی های روحی زندانیان سابق سخنی گفته می شود. مشکلات پس از زندان فرد، دیگر به جمع ارتباطی ندارد.


پارادایم "قربانی"، قهرمان و ضد قهرمان، هر دو را به قربانی تبدیل می نماید. با این حال در شرایط فعلی، هر چند تصویر ذهنی و بازنمایی اجتماعی قهرمان به قربانی نزدیک شده اما از "توابان" همچنان تحت عنوان ضد قهرمان و خائن یاد می شود.


در روند دگردیسی مفهوم قهرمان به قربانی، مهمترین نکته، اهمیتی است که رفته رفته به فرد در برابر جمع داده می شود. تمام اهمیت "قهرمان" به آن است که تبلور آرمانهای جمعی و نمونه ایده آل گروه است. قهرمان مایه افتخار گروهش و همزمان نشانه ای از افتخار به گروه است. ارزش قهرمان در نهایت به خاطر ارزش گروه است. در حالی که در پارادایم "قربانی"، اهمیت در درجه اول با فرد است. این خود فرد و مصائبش است که در درجه نخست برای گروه از ارزش برخوردار است. از این زاویه، هر چند جامعه ما در چنین مسیری قدم گذاشته ولی هنوز آنرا به اتمام نرسانده است.

No comments: