Friday, August 24, 2007

مانور قدرت در خلیج فارس


حضور نمايشي و تبليغاتي و همزمان وزيران خارجه و دفاع آمريکا در منطقه، و موافقت آمريکا با فروش تسليحات نظامي به کشورهايي که حالا پولش را هم دارند و در آرزوي قدرت نظامي هستند، مشروط بر پذيرش داشتن روابطی تيره با تهران. يعني نشاندن ايران به جاي عراق يا اسرائيل. آيا اين ماجرا واجد اهميت درجه اولي است.

صدام هم وقتي از اعراب در جريان جنگ با ايران پول مي خواست شعارش اين بود که شما را از ايران ايمن مي کنم. در حقيقت آمريکائي ها نه تنها پنجاه کاخ بزرگي را که صدام در زمان جنگ در کرانه هاي دجله و فرات ساخت تصاحب کرده و به محل استقرار افسران بلندپايه خود مبدل ساخته اند، بلکه شعارها و ترفندهاي وي را نيز به تصرف درآورده و در اولين آزمايش جواب هم گرفته اند. طرحشان تا اين جا با استقبال اعراب روبرو شده که به هر حال از اين "عجم" "مجوس" و "رافضي" مي ترسند.
منتهي در زمان شاه از تانک ها و هواپيماهايش مي ترسيدند که بر همه منطقه سوار بود و حالا از شعارها و ارتباط مردمي جمهوري اسلامي مي ترسند که آيت الله خميني ايجاد کننده اش بود. و چه هاشمي با ايجاد روابط شخصي با ملک و امير و شيخ، چه خاتمي با جلوه فروشي جهاني و چه احمدي نژاد با چهره اي انقلابي و مردم شعاري آن را پرورش داده اند. آمريکائي ها با تعجب مي بينند هر رويدادي در ايران، در کل منطقه مسلمان مد مي شود و تکرار. از ديد آمريکا اين غول که در خانه هاي مردم منطقه بزرگ مي شود خطرناک تر از غول بن لادن است که سرمايه داري با اندکي تامل مي تواند وجود او را تبديل به دستمايه ای براي رسيدن به منافع بزرگ تر کند.
اما در عالم واقع غول بزرگ تر آن است که اينک در اطراف چاه هاي نفت تنوره مي کشد و آرايش نظامي به خود داده. بايد پرسيد خطاهاي حاکمان و مردم منطقه، تضادها و دشمني هاشان، اعتيادشان به پول نفت، راحت طلبي و خودمحوري شان چنين فرصت يگانه اي را به واشنگتن داده که ترک بتازاند. يا تنها قدرت مادي و نظامي آمريکاست که چنین فرصتي پرداخته است. و بايد ديد غول به جز ماندن، به چيز ديگري راضي مي شود.
ساکنان لي لي پوت وقتي که ديدند گاليور به سرزمينشان آمده، ذخيره آذوقه شان را که دارد مي خورد، و مزرعه هايشان را هم به هر حرکت تهديد به نابودي مي کند، به فکر افتادند با کمک وي از همسايه هماندازه خود انتقام بگيرند و بر او پيروز شوند. پس گاليور با همه هاضمه ويرانگري که داشت نجات دهنده لي لي پوت شد. شيوخ هم جاي لي لي پوت ها هستند.

ايران براي جلوگيري از پيشرفت بيش تر اين گاليور غول که همچنان تنوره مي کشد، دو چاره دارد. اول آن که منطقه از بيماري ايران ترسي که بدان مبتلا شده، نجات يابد که چنين کاري با آرايش فعلي دولت ايران ممکن نيست. فايده اي ندارد که رييس دولتي خود را به جهانيان شنگول و هيجان ساز و جنجالي نشان داده، به سرو دوش ملک عبدالله بپرد و اندرز تند وي را که به سبک سخن روساي قبايل عرب با کنايه ابريشم و شمشيرست، اصلا در نيابد، اما فروتنانه به ديدار امارات برود به قصد دلجوئي، و در گوش آن ها بگويد با شما نيستم، با آن سوي اقيانوسم. اين بدترين مشخصه هر فروشنده اي است. چنين فروشنده اي از يک سو خريدار را مي ترساند و از يک سو ترس را از دلش بيرون مي کند. نه سود هيبت خود را مي برد و نه فايده اي از مهرورزي ثانوي. همان اتفاقي که بعد از سفر آقاي احمدي نژاد به سعودی افتاد. نگاه کنيد به گزارش وزير خارجه سعودي از آن ديدار. ببينيد چقدر بي احتياطي در آن است که در روابط گذشته دو کشور هرگز سابقه نداشته است. و به بيانيه ها و ادعاهاي بعدي امارات.
راه ديگر، رسيدن به آرزوی زندگی بدون غول، شرط بندي روي مردم صلح خواه جهان است. آن ها را خريدار بالقوه متاع خود فرض کردن. براي اين کار بايد اول پذيرفت که در دموکراسي هاي غربي مردم قدرت بسيار دارند. بايد از شبيه سازي جهان با خود دست برداشت. اين کاري است که در ايران مشکل به نظر مي رسد. و ديگر آن که بايد پذيرفت کارهائي هست که افکارعمومي جهان را به شدت از ما مي رنجاند و مي ترساند. همين آفتابه به دوش اراذل انداختن، همين سنگسار. همين انداختن دانشجو به زندان، اسانلو به زندان و بعد مصاحبه کردن به اصرار که 209 بهترين جاهاست. اين ها در افکارعمومي دنيا که بزرگ ترين پشتوانه هر مظلوم در جهان مي توانند بود و گاه فشارشان بر حکومت ها خرد کننده است، خشم و نفرت مي آفريند. و خنده بر لب غول و همدستانش .
مي توان گفت حکومت ايران در پنجاه سال اخير در اثرگذاري بر افکارعمومي – هم داخل و هم خارج –عاجز مانده. بيش تر از هر حکومتي در جهان خرج کرده و کمتر فايده اي برده است. از حکايت تبليغات داخلي مي گذريم که با صدها رسانه ها که از پول بيت المال اداره مي شوند تا دولت ها را در دل صاحب بيت بنشانند و عاجزند. نگوئیم که مردم شوها و سرگرمي ها را مي شنوند و سريال ها را نگاه مي کنند اما در موقعش نشان مي دهند که به اخبار و تبليغات سياسي هيچ توجهي نکرده اند مگر جوک هائي که قديم مي ساختند در صف اتوبوس و حالا از طريق اس ام اس. اما در شناخت افکارعمومي جهان کار از اين هم خراب ترست.
شاه سابق براي نفوذ در واشنگتن علاوه بر سفيرانش که سفارت ايران را در خيابان ماساچوست پايتخت آمريکا تبديل به محل ميهاني هاي افسانه اي و پذيرائي هاي هزار و يک شبي و بخشش هاي باورنکردني کرده بودند، همسر جاويتس رييس وقت کميسيون خارجي سناي آمريکا را استخدام کرده بود و وي در ميهماني ها با پوشيدن لباس هاي فرم سنتي ايران و انداختن روسري نازکي شده بود – مثلا - مبلغ ايران.
مثال بعدی، دولت فعلي است که هفته گذشته به خيال خود گامي برداشت براي راضي کردن جهانيان به صلح آميز بودن و شفاف بودن فعاليت هاي هسته اي ايران. شش نماينده از معتبرترين نشريات عالم را به ايران دعوت کردند و آن ها را به اصفهان و بوشهر بردند. پذيراني و مهرباني کردند. حالا همه خبرنگاران رفته اند و گزارش ها نوشته اند که مخرج مشترکش اين است که ما را به آن جاها بردند که خودشان مي خواستند و هر چه گفتيم نطنز و اراک چي، گفتند نه آن جا امکان پذير نيست. و حالا بر اساس اين گزارش ها ده ها تفسير بيرون آمده و مي آيد که همين حرکت را دال بر وجود کارهاي پنهاني مي گيرند و خواهيد ديد که بعد از اين استدلال خواهند کرد که به همين دليل ايراني ها پنهانکاري مي کنند. وگرنه چرا خبرنگاران را به آن جا که بايد و مي خواستند يعني نطنز و اراک نبردند.
به اين ترتيب يکي بپرسد چرا اصلا اين دعوت صورت گرفت. مگر کشور ديگري در جهان هست که در اين دنياي ناامن، خبرنگاران ناآشنا را در تاسيسات اتمي خود بگرداند. بعضي به سادگي جواب مي دهند ناهماهنگي. اما واقعيت کمي بزرگ ترست. فرار از هر کار کمي پيچيده. از جمله شناخت جهان و گونه گوني اش. و بي شباهتي هايش به ما.
ژنرال گوزمان انگليسي که براي فتح نيوزلاند فعلي به وسط اقيانوس رفت، سال ها ماند و با مائوري هاي محلي جنگيد. در زماني وي دستور داده بود که وقتي مائوري ها را اسير مي گرفتند در قفس هائی مي گذاشتند وسط محوطه زندگي انگليسي ها، به طوري که اسيران بتوانند انگليسي ها را تماشا کنند و نحوه زندگي و رفتارشان را ببينند. فرضش بر اين بود که شناخت ما به ايجاد صلح کمک مي کند. حتي اگر راه جنگيدن با ما را هم يادشان بدهد. اما عجب آن است که نوشته اند اسيران اين فرصت را نمي خواستند و پشتشان را به زندانبانان مي کردند. به نوشته گوزمان اصلا آن ها با "شناخت" مشکل داشتند چون باعث مي شد عادت هائي را ترک کنند که بدان خو داشتند. اما روزي شد که مائوري ها رويشان را برگرداندند. از همان زمان بود که استقلالشان را گرفتند. سرزمينشان را که زيباترين و پاک ترين هاست نگهبان شدند.
کمي زحمت دارد فقط.

No comments: