Thursday, September 11, 2008

!!لطف ياران


مي فكن بر صف رندان نظري بهتر از اين ‏ ‏ بر در ميكده مي كن گذري بهتر از اين‏ در حق من لبت اين لطف كه مي فرمايد ‏ ‏ سخت خوبست و ليكن قدري بهتر از اين‏ بنايم اين نبوده و عادتم نيز كه در نوشته هايم از دوستاني كه مستقيم و غيرمستقيم در جبهه ي گسترده ي ‏اصلاح طلبان و تحول خواهان جاي مي گيرند يا درست تر من آن ها را در اين درياي فراخ جا مي دهم نامي ‏ببرم، بخصوص اگر نقدي بر آنان داشته ام.‏ بنا نيز ندارم كه اين منش مالوف را وانهم و پيرو روش جديد باشم؛ هر چند كه گاه دوستان از سر لطف و ‏مرحمت مجبور مي كنند انسان را. اما اميدوارم كه اين آخرين باشد و آن هم از سر اجبار در برابر عنوان مقاله ‏اي چنين در سايت خبري ايران امروز؛ "شوراي ملي صلح و سخني با آقاي سحرخيز" به قلم برادر بزرگوار ‏جناب آقاي "حسين باقر زاده" كه به دليل نوشته هايشان معرف حضور همه هستند؛ به ويژه آنكه، با مقاله اي ‏روزنامه اي را از خيل روزنامه هاي اصلاح طلبي كه من به نوعي با آنان مرتبط بودم كاست و برخي از ‏دوستان را به مكان هايي فرستاد كه حقشان نبود، در تب و تاب سال هاي آغازين دوران بر التهاب و اضطراب ‏اصلاحات.‏ نوشته دوم من، شايد هم به عبارتي سوم، در خصوص "شوراي ملي صلح" بهانه ي نگارش مقاله ي اين ‏دوست عزيز شده است تا پس از گذشت بيش از يك ماه پاسخي دهد به ايما و اشاره هايي كه در مقاله اي ديگر ‏با عنوان "نهادسازي و نهادسوزي" نگاشته شده بود و به عادت مالوف نامي از كسي به ميان نيامده بود و ‏اكنون مبنايي است براي اين گله گي كه "... آقاي سحرخيز در عين اين كه با نقل عنوان نوشته من و عباراتي ‏كوتاه از اين جا و آن‌جا مشخص مي‌كند كه روي سخنش عمدتا با من است، به دلايل ناروشن از ذكر نام من يا ‏ارجاع خواننده به اصل نوشته من اجتناب مي‌كند. خودداري از ذكر نام يك نويسنده در عين حمله به او سنتي ‏است كه برخي از «بزرگان» اعمال مي‌كنند و ناشناخته نيست، ولي آيا عدم ارجاع خواننده به اصل مقاله مورد ‏انتقاد (اتهام در اين جا) به اين هدف صورت نمي‌گيرد كه خواننده حرف منتقد (اتهام زننده) را به راحتي بپذيرد ‏و بدون مراجعه به اصل مقاله مورد نظر، نويسنده آن را محكوم بشناسد؟"‏ صادقانه بايد اعتراف كنم كه مخاطب بخش هايي از آن نوشته اگرچه آقاي باقرزاده بوده و به كار بردن عنوان ‏مقاله ي ايشان نيز - شوراي ملي ‌صلح: گامي به جلو؟- مي تواند مترتب به اين امر باشد، اما همه ي حقيقت ‏آني نيست كه ايشان تصور كرده و به قلم آورده اند: "... روي سخنش عمدتا با من است" و از اين رو حرف و ‏كلام ديگران را "عباراتي كوتاه از اين جا و آن‌جا" مي خوانند- هر چند كه آنان نيز دوستان و عزيزاني ‏گرانقدر بوده اند. ‏ شاهد مدعي اينكه در آن مقاله آنچه كه به آن استناد شد و انتقاد به جز كليات عبارتي بيش از اين نبود: ‏ ‏"ماجرا اين است كه در پي اولين نشست هيات موسس "شوراي ملي صلح" با هدف تاسيس و تشكيل اين نهاد مدني ملي در تاريخ سيزدهم تيرماه 87، همراه با ده ها پيام و تماس هاي دلگرم كننده و اعلام آمادگي براي ‏پيوستن به شورا، بودند دوستان ديگري كه از سر دلسوزي و حساسيت به‏ مقوله ي "حقوق بشر" تا مرز افتادن ‏از آن سر بام پيش رفتند و ناخواسته پنبه ي اين كار سترگ را زدند كه در همان گام اول بالغ بر 70 كنشگر ‏اجتماعي و فعال سياسي و مطبوعاتي، اعم از نويسنده و شاعر و هنرپيشه و كارگردان به همراه نمايندگان ‏تشكل هاي كارگري، فرهنگي، دانشجويي و دانشگاهي در كنار نمايندگان حقوقدانان و وكلا و احزاب وگروه ‏هاي سياسي در آن ايفاي نقش كرده اند. اين دوستان چون يك كار را اصلي و پرارزش مي دانند و ديگر مسائل ‏را لابد حاشيه اي يا كم ارزش، حتي از زير سوال بردن اين اقدام فراتر رفته و نه تنها با شك و ترديد تيتر زدند ‏كه"شوراي ملي ‌صلح: گامي بجلو؟ "، بلكه به بهانه ي طرح "سخني با اعضاي کميته صلح"، حكم از پيش ‏نوشته ي خود رانيز انشا كردند: "صلح بدون حقوق بشر آغاز جنگي ديگر است"، اما طبيعتا نگفتند كدام جنگ ؟ و با كي؟"‏ ‏"...نمي خواهم بگويم اين دوستان كم لطفي كرده يا اظهارات سخنران هاي متعدد و بيانات گوناگون در ‏خصوص مباحث حقوق بشر را - اگر چه بحثي مبنايي است اما در زمان تاسيس وتشكيل يك نهاد صلح ‏جايگاهي حاشيه اي مي يابد- در روز تاسيس شوراي ملي صلح ناديده انگاشته اند، اما شگفت زده ام كه چرا ‏با وقوف به اين امر و حتي اشاره به مواردي ازآن ها، باز "اصالت" اين كار را زير سوال برده و به ‏اصطلاح سازهاي خود را كوك كرده وتنها هرچه كه به مذاق خودشان خوش مي آمده نواخته اند! : "كميته ‏موقت صلح... به لحاظ محتوايي با جهت‌گيري‌هاي يك طرفه در برابر عوامل ايجادكننده خطر جنگ، آينده آن ‏رابه خطر انداخته است. البته در منشور مؤسسان قيد شده است كه آنان «هر نوع تغيير پيشنهادي را كه ‏صلاح بدانند در آن انجام خواهند داد». اميد اين كه تا دير نشده است مؤسسان در اين خصوص به بازنگري ‏بپردازند و آن را به صورت منشوري كه شايسته يك شوراي واقعا «ملي» باشد و تأمين «صلح» را فارغ از ‏ملاحظات سياسي هدف قرار دهد تصحيح كنند... اكنون تراژدي بزرگي خواهد بود اگر اين حركت در اين ‏مراحل آغازين خود دچارانحراف شود."‏ احتمالا سوتعبير و مشكل از آن جا پيش آمده است كه آقاي باقرزاده به قول و نظر افراد ديگر و "اين جا و آن ‏جا" كم بها داده اند و در نتيجه خود را مخاطب اصلي مقاله ي "نهادسازي و نهادسوزي" فرض كرده و حكم ‏صادر كرده اند. شايد قضاوت احكامي چنين از نظر آنان مخفي مانده است : "چگونه است که کميته ي صلح، ‏همزمان با خواستاري ترک مخاصمه و لغو تحريم از حکومت هاي ديگر، رعايت کامل حقوق بشر رابراي ‏ايران طلب نمي کند؟... در زمانه ي ما، و به ويژه در کشور ما، تنها کميته ي صلحي مي تواند ادعا کند که به ‏راستي کارساز است که عنوان حقوق بشر، اين مهم ترين موهبتي را که بشر در طي قرون به دست آورده، به ‏هرگونه خواستي از جامعه ي جهاني صلح سنجاق کند. جز اين، هر صلحي خود آغاز جنگي ديگر است‏ ‏ از آن دست اتهام هايي كه در آن حتي نمي گويند كدام‏ جنگ ؟ و با كي؟ و شرح نمي دهند كه بانيان و موسسان ‏‏"شوراي ملي صلح" مگر سر جنگ با كسي دارند كه آن را آغاز و پاياني بوده يا باشد؟ حرف من در آن نوشته اين بود كه : اين دوستان اگرچه به خوبي آگاه بودند و هستند كه "شوراي ملي صلح" ‏كار خود را باين شعار بنياني آغاز كرده است كه "جنگ نه، صلح و حقوق بشر آري!" و حتي وقوف داشته و دارند كه اكثر قريب به اتفاق موسسان اين نهاد ملي نه تنها خود "قربانيان خشونت ناشي از جنگ و ترور ‏بوده و هستند و يا به دليل بازداشت، زندان، احكام قضايي سنگينيا پرونده هاي باز، مصاديق و نمونه هاي ‏بارز "نقض حقوق بشر" بي شمار در ايران به شمار مي روند، و از آن مهمتر، جملگي در هويت فردي يا در ‏جايگاه عضوي از نهادهاي گوناگون حقوق بشري فعاليت گسترده و مستمري در اين امور داشته و دارند، اما ‏نمي دانم چرا وقتي دست به قلم شدند جايگاه خود را به حد برخي از قضات جمهوري اسلامي تنزل دادند و ‏چنين احكام سنگيني عليه اين گروه صادر كردند- آن هم تنها به اين دليل كه در‏بندهاي متعدد منشور شوراي ‏ملي صلح، آنجا كه سخن از نوع "فعاليت" است و گستردگي ماموريت"‌، تنها در يك جا بحث "حقوق بشر" ‏به ميان آمده است‏- ايراد و ضعفي كه با اولين تذكر به فوريت تا حد ممكن رفع شد.‏ دوست عزيز، جناب آقاي باقرزاده اكنون به اين امر اذعان دارند كه موسسان و بانيان شورا به وعده ي خود ‏دائر بر اصلاح كاستي ها و نارسائي ها- در حد توافق هاي حداقلي براي كارهاي حداكثري- عمل كرده و ‏نكات پيشنهادي دوستان را تا حد ممكن در اساسنامه جديد - كه در آن اصلاحات بيشتر و بهتر نيز پيش بيني ‏شده است - گنجانده اند.‏ و اگر حرفي بوده و نقدي و يا واكنش در قبال صدور احكامي تكيه بر اين نظر بوده است كه:‏ ‏"نمي دانم اشكال از افرادي مثل من است كه با عينك خوش بيني به هر كار و تلاش سياسي- اجتماعي نگاه مي ‏كنند يا نه برعكس، اين عادتي است ناپسند يا فرهنگي است نامناسب و يا اصولا رفتار سياسي اي است درخور ‏تعمق كه تا فرد يا افرادي دستي بالازده و تلاش مي كنند كاري را سامان دهند يا نهادي را تاسيس كنند، ‏افرادي مشخص يا تماشاچياني شناخته شده ذره بين به دست مي گيرند تا ماموريت خطير خود را براي كالبد شكافي امور انجام دهند و با بزرگ جلوه دادن نقاط ضعف فعاليت هاي گروهي يا درشتنمايي‏ كاستي هاي ‏احتمالي كارهاي جمعي كه طبيعتا در طي مسيرپيش رو، ديده شده و شناخته مي شوند و قاعدتا راه حل يا راه ‏حل هايي براي رفع آن ها يافته مي شود، فكر و ايده ي ذهني و كار نكرده ي خود را "بهترين" ارزيابي و ‏سعي و تلاش ديگران را اگر نگويند بدترين"، اما داراي هزار عيب و نقطه ضعف معرفي كنند"درست است كه آقاي باقرزاده از جمله افراد فراواني بوده اند كه "بلافاصله به دعوت كميته موقت صلح پاسخ ‏مثبت داده اند"، و درست است كه ايشان "اقدام هايي در جهت "نهادسازي" انجام داده اند"، اما اين موارد ‏چيزي از قضاوت من در خصوص "ماموريت خطير" آن جمع از دوستان كه گفتم نمي كاهد. اما مسلما اين ‏نظر، در حد اين قضاوت نيست كه نوشته اي "برخورد نادوستانه" و نكته به نكته ي آن " مقاله تند عليه من"، ‏ارزيابي شود.‏ من بنا را بر تاكيد و تعبير توام با "حسن نيت" مي نهم و به شعر آن رند خرابات كه اميدوارم سرمشق زندگي ‏تك تك ما باشد اشاره اي ديگر مي كنم كه ‏ آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است ‏ با دوستان مروت با دشمنان مدارا جا دارد كه همينجا به آن اشتباه مورد اشاره، شعر حافظ را به سعدي نسبت دادن - نيز گريزي بزنم كه دوستان ‏فراوان ديگري تذكر دادند. من همان روز، هم زمان با اقدام براي تصحيح مطلب - كه در عمل حاصلي ‏نداشت- در پاسخ آنان چنين مضموني نگاشتم: ‏ دوستان درست مي گويند اشتباهي بزرگ انجام شده است كه شما تنها بر يكي از آن ها كه روشن تر و مشخص ‏تر بوده است انگشت گذاشته ايد، اما اشتباه و خطاي دوم كم از اولي نبود. ماجرا اين است كه در زمان نوشتن ‏مقاله ذهن من بيشتر درگير آن ابيات فارسي بود كه بر سر در دفتر اروپايي سازمان ملل نقش بسته است و به ‏تبع آن شاعر آن سخن نغز. خطاي اول اين بود كه شعر را اشتباهي نوشتم و به جاي " بني آدم از اعضاي يك ‏پيكرند..."- با توجه به موضوع مقاله- "آسايش دو گيتي..." بر روي كاغذ آمد. درنتيجه، اشتباه قلمي هم نام ‏شاعر را در برگرفت و هم شعري كه در دفتر سازمان ملل در ژنو در معرض ديد همگان است! اما چه مي ‏شود كرد، تيري است كه از چله پر كشيده و ديگر تيرانداز را به آن دسترسي نيست و اگر كاري هم بشود ‏كرد، برآمدن آهي از نهاد است! تجربه نيز نشان داده است كه ارسال اصلاحيه نيز در اين فضاي مجازي ‏چندان ثمربخش نيست، هر چند كه نبايد از خير آن گذشت!‏ اما به نظر مي رسد در اين مورد اخير كه جناب باقرزاده از آن شكوه كرده اند، گرچه تير از چله رها شده ‏است اما جايي براي از دل بيرون آوردن گله گي دوستان باقي مانده باشد، با تاكيد بر آنچه كه آنان دارند : ‏‏"انتظار دارم كه ايشان با «دوستان» مروت به خرج دهند و انتقاد صميمانه آنان را با اتهام «نهادستيزي»‌ ‏پايمال نكنند".‏ انتظاري كه نه تنها زياد نيست، بلكه واجب است. و انتظاري متقابل كه با توجه به ابيات آمده در مطلع اين ‏نوشته، حاصلش مسلما "بهتر از اين" ها مي تواند باشد.؟؟

No comments: