مي فكن بر صف رندان نظري بهتر از اين بر در ميكده مي كن گذري بهتر از اين در حق من لبت اين لطف كه مي فرمايد سخت خوبست و ليكن قدري بهتر از اين بنايم اين نبوده و عادتم نيز كه در نوشته هايم از دوستاني كه مستقيم و غيرمستقيم در جبهه ي گسترده ي اصلاح طلبان و تحول خواهان جاي مي گيرند يا درست تر من آن ها را در اين درياي فراخ جا مي دهم نامي ببرم، بخصوص اگر نقدي بر آنان داشته ام. بنا نيز ندارم كه اين منش مالوف را وانهم و پيرو روش جديد باشم؛ هر چند كه گاه دوستان از سر لطف و مرحمت مجبور مي كنند انسان را. اما اميدوارم كه اين آخرين باشد و آن هم از سر اجبار در برابر عنوان مقاله اي چنين در سايت خبري ايران امروز؛ "شوراي ملي صلح و سخني با آقاي سحرخيز" به قلم برادر بزرگوار جناب آقاي "حسين باقر زاده" كه به دليل نوشته هايشان معرف حضور همه هستند؛ به ويژه آنكه، با مقاله اي روزنامه اي را از خيل روزنامه هاي اصلاح طلبي كه من به نوعي با آنان مرتبط بودم كاست و برخي از دوستان را به مكان هايي فرستاد كه حقشان نبود، در تب و تاب سال هاي آغازين دوران بر التهاب و اضطراب اصلاحات. نوشته دوم من، شايد هم به عبارتي سوم، در خصوص "شوراي ملي صلح" بهانه ي نگارش مقاله ي اين دوست عزيز شده است تا پس از گذشت بيش از يك ماه پاسخي دهد به ايما و اشاره هايي كه در مقاله اي ديگر با عنوان "نهادسازي و نهادسوزي" نگاشته شده بود و به عادت مالوف نامي از كسي به ميان نيامده بود و اكنون مبنايي است براي اين گله گي كه "... آقاي سحرخيز در عين اين كه با نقل عنوان نوشته من و عباراتي كوتاه از اين جا و آنجا مشخص ميكند كه روي سخنش عمدتا با من است، به دلايل ناروشن از ذكر نام من يا ارجاع خواننده به اصل نوشته من اجتناب ميكند. خودداري از ذكر نام يك نويسنده در عين حمله به او سنتي است كه برخي از «بزرگان» اعمال ميكنند و ناشناخته نيست، ولي آيا عدم ارجاع خواننده به اصل مقاله مورد انتقاد (اتهام در اين جا) به اين هدف صورت نميگيرد كه خواننده حرف منتقد (اتهام زننده) را به راحتي بپذيرد و بدون مراجعه به اصل مقاله مورد نظر، نويسنده آن را محكوم بشناسد؟" صادقانه بايد اعتراف كنم كه مخاطب بخش هايي از آن نوشته اگرچه آقاي باقرزاده بوده و به كار بردن عنوان مقاله ي ايشان نيز - شوراي ملي صلح: گامي به جلو؟- مي تواند مترتب به اين امر باشد، اما همه ي حقيقت آني نيست كه ايشان تصور كرده و به قلم آورده اند: "... روي سخنش عمدتا با من است" و از اين رو حرف و كلام ديگران را "عباراتي كوتاه از اين جا و آنجا" مي خوانند- هر چند كه آنان نيز دوستان و عزيزاني گرانقدر بوده اند. شاهد مدعي اينكه در آن مقاله آنچه كه به آن استناد شد و انتقاد به جز كليات عبارتي بيش از اين نبود: "ماجرا اين است كه در پي اولين نشست هيات موسس "شوراي ملي صلح" با هدف تاسيس و تشكيل اين نهاد مدني ملي در تاريخ سيزدهم تيرماه 87، همراه با ده ها پيام و تماس هاي دلگرم كننده و اعلام آمادگي براي پيوستن به شورا، بودند دوستان ديگري كه از سر دلسوزي و حساسيت به مقوله ي "حقوق بشر" تا مرز افتادن از آن سر بام پيش رفتند و ناخواسته پنبه ي اين كار سترگ را زدند كه در همان گام اول بالغ بر 70 كنشگر اجتماعي و فعال سياسي و مطبوعاتي، اعم از نويسنده و شاعر و هنرپيشه و كارگردان به همراه نمايندگان تشكل هاي كارگري، فرهنگي، دانشجويي و دانشگاهي در كنار نمايندگان حقوقدانان و وكلا و احزاب وگروه هاي سياسي در آن ايفاي نقش كرده اند. اين دوستان چون يك كار را اصلي و پرارزش مي دانند و ديگر مسائل را لابد حاشيه اي يا كم ارزش، حتي از زير سوال بردن اين اقدام فراتر رفته و نه تنها با شك و ترديد تيتر زدند كه"شوراي ملي صلح: گامي بجلو؟ "، بلكه به بهانه ي طرح "سخني با اعضاي کميته صلح"، حكم از پيش نوشته ي خود رانيز انشا كردند: "صلح بدون حقوق بشر آغاز جنگي ديگر است"، اما طبيعتا نگفتند كدام جنگ ؟ و با كي؟" "...نمي خواهم بگويم اين دوستان كم لطفي كرده يا اظهارات سخنران هاي متعدد و بيانات گوناگون در خصوص مباحث حقوق بشر را - اگر چه بحثي مبنايي است اما در زمان تاسيس وتشكيل يك نهاد صلح جايگاهي حاشيه اي مي يابد- در روز تاسيس شوراي ملي صلح ناديده انگاشته اند، اما شگفت زده ام كه چرا با وقوف به اين امر و حتي اشاره به مواردي ازآن ها، باز "اصالت" اين كار را زير سوال برده و به اصطلاح سازهاي خود را كوك كرده وتنها هرچه كه به مذاق خودشان خوش مي آمده نواخته اند! : "كميته موقت صلح... به لحاظ محتوايي با جهتگيريهاي يك طرفه در برابر عوامل ايجادكننده خطر جنگ، آينده آن رابه خطر انداخته است. البته در منشور مؤسسان قيد شده است كه آنان «هر نوع تغيير پيشنهادي را كه صلاح بدانند در آن انجام خواهند داد». اميد اين كه تا دير نشده است مؤسسان در اين خصوص به بازنگري بپردازند و آن را به صورت منشوري كه شايسته يك شوراي واقعا «ملي» باشد و تأمين «صلح» را فارغ از ملاحظات سياسي هدف قرار دهد تصحيح كنند... اكنون تراژدي بزرگي خواهد بود اگر اين حركت در اين مراحل آغازين خود دچارانحراف شود." احتمالا سوتعبير و مشكل از آن جا پيش آمده است كه آقاي باقرزاده به قول و نظر افراد ديگر و "اين جا و آن جا" كم بها داده اند و در نتيجه خود را مخاطب اصلي مقاله ي "نهادسازي و نهادسوزي" فرض كرده و حكم صادر كرده اند. شايد قضاوت احكامي چنين از نظر آنان مخفي مانده است : "چگونه است که کميته ي صلح، همزمان با خواستاري ترک مخاصمه و لغو تحريم از حکومت هاي ديگر، رعايت کامل حقوق بشر رابراي ايران طلب نمي کند؟... در زمانه ي ما، و به ويژه در کشور ما، تنها کميته ي صلحي مي تواند ادعا کند که به راستي کارساز است که عنوان حقوق بشر، اين مهم ترين موهبتي را که بشر در طي قرون به دست آورده، به هرگونه خواستي از جامعه ي جهاني صلح سنجاق کند. جز اين، هر صلحي خود آغاز جنگي ديگر است از آن دست اتهام هايي كه در آن حتي نمي گويند كدام جنگ ؟ و با كي؟ و شرح نمي دهند كه بانيان و موسسان "شوراي ملي صلح" مگر سر جنگ با كسي دارند كه آن را آغاز و پاياني بوده يا باشد؟ حرف من در آن نوشته اين بود كه : اين دوستان اگرچه به خوبي آگاه بودند و هستند كه "شوراي ملي صلح" كار خود را باين شعار بنياني آغاز كرده است كه "جنگ نه، صلح و حقوق بشر آري!" و حتي وقوف داشته و دارند كه اكثر قريب به اتفاق موسسان اين نهاد ملي نه تنها خود "قربانيان خشونت ناشي از جنگ و ترور بوده و هستند و يا به دليل بازداشت، زندان، احكام قضايي سنگينيا پرونده هاي باز، مصاديق و نمونه هاي بارز "نقض حقوق بشر" بي شمار در ايران به شمار مي روند، و از آن مهمتر، جملگي در هويت فردي يا در جايگاه عضوي از نهادهاي گوناگون حقوق بشري فعاليت گسترده و مستمري در اين امور داشته و دارند، اما نمي دانم چرا وقتي دست به قلم شدند جايگاه خود را به حد برخي از قضات جمهوري اسلامي تنزل دادند و چنين احكام سنگيني عليه اين گروه صادر كردند- آن هم تنها به اين دليل كه دربندهاي متعدد منشور شوراي ملي صلح، آنجا كه سخن از نوع "فعاليت" است و گستردگي ماموريت"، تنها در يك جا بحث "حقوق بشر" به ميان آمده است- ايراد و ضعفي كه با اولين تذكر به فوريت تا حد ممكن رفع شد. دوست عزيز، جناب آقاي باقرزاده اكنون به اين امر اذعان دارند كه موسسان و بانيان شورا به وعده ي خود دائر بر اصلاح كاستي ها و نارسائي ها- در حد توافق هاي حداقلي براي كارهاي حداكثري- عمل كرده و نكات پيشنهادي دوستان را تا حد ممكن در اساسنامه جديد - كه در آن اصلاحات بيشتر و بهتر نيز پيش بيني شده است - گنجانده اند. و اگر حرفي بوده و نقدي و يا واكنش در قبال صدور احكامي تكيه بر اين نظر بوده است كه: "نمي دانم اشكال از افرادي مثل من است كه با عينك خوش بيني به هر كار و تلاش سياسي- اجتماعي نگاه مي كنند يا نه برعكس، اين عادتي است ناپسند يا فرهنگي است نامناسب و يا اصولا رفتار سياسي اي است درخور تعمق كه تا فرد يا افرادي دستي بالازده و تلاش مي كنند كاري را سامان دهند يا نهادي را تاسيس كنند، افرادي مشخص يا تماشاچياني شناخته شده ذره بين به دست مي گيرند تا ماموريت خطير خود را براي كالبد شكافي امور انجام دهند و با بزرگ جلوه دادن نقاط ضعف فعاليت هاي گروهي يا درشتنمايي كاستي هاي احتمالي كارهاي جمعي كه طبيعتا در طي مسيرپيش رو، ديده شده و شناخته مي شوند و قاعدتا راه حل يا راه حل هايي براي رفع آن ها يافته مي شود، فكر و ايده ي ذهني و كار نكرده ي خود را "بهترين" ارزيابي و سعي و تلاش ديگران را اگر نگويند بدترين"، اما داراي هزار عيب و نقطه ضعف معرفي كنند"درست است كه آقاي باقرزاده از جمله افراد فراواني بوده اند كه "بلافاصله به دعوت كميته موقت صلح پاسخ مثبت داده اند"، و درست است كه ايشان "اقدام هايي در جهت "نهادسازي" انجام داده اند"، اما اين موارد چيزي از قضاوت من در خصوص "ماموريت خطير" آن جمع از دوستان كه گفتم نمي كاهد. اما مسلما اين نظر، در حد اين قضاوت نيست كه نوشته اي "برخورد نادوستانه" و نكته به نكته ي آن " مقاله تند عليه من"، ارزيابي شود. من بنا را بر تاكيد و تعبير توام با "حسن نيت" مي نهم و به شعر آن رند خرابات كه اميدوارم سرمشق زندگي تك تك ما باشد اشاره اي ديگر مي كنم كه آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا جا دارد كه همينجا به آن اشتباه مورد اشاره، شعر حافظ را به سعدي نسبت دادن - نيز گريزي بزنم كه دوستان فراوان ديگري تذكر دادند. من همان روز، هم زمان با اقدام براي تصحيح مطلب - كه در عمل حاصلي نداشت- در پاسخ آنان چنين مضموني نگاشتم: دوستان درست مي گويند اشتباهي بزرگ انجام شده است كه شما تنها بر يكي از آن ها كه روشن تر و مشخص تر بوده است انگشت گذاشته ايد، اما اشتباه و خطاي دوم كم از اولي نبود. ماجرا اين است كه در زمان نوشتن مقاله ذهن من بيشتر درگير آن ابيات فارسي بود كه بر سر در دفتر اروپايي سازمان ملل نقش بسته است و به تبع آن شاعر آن سخن نغز. خطاي اول اين بود كه شعر را اشتباهي نوشتم و به جاي " بني آدم از اعضاي يك پيكرند..."- با توجه به موضوع مقاله- "آسايش دو گيتي..." بر روي كاغذ آمد. درنتيجه، اشتباه قلمي هم نام شاعر را در برگرفت و هم شعري كه در دفتر سازمان ملل در ژنو در معرض ديد همگان است! اما چه مي شود كرد، تيري است كه از چله پر كشيده و ديگر تيرانداز را به آن دسترسي نيست و اگر كاري هم بشود كرد، برآمدن آهي از نهاد است! تجربه نيز نشان داده است كه ارسال اصلاحيه نيز در اين فضاي مجازي چندان ثمربخش نيست، هر چند كه نبايد از خير آن گذشت! اما به نظر مي رسد در اين مورد اخير كه جناب باقرزاده از آن شكوه كرده اند، گرچه تير از چله رها شده است اما جايي براي از دل بيرون آوردن گله گي دوستان باقي مانده باشد، با تاكيد بر آنچه كه آنان دارند : "انتظار دارم كه ايشان با «دوستان» مروت به خرج دهند و انتقاد صميمانه آنان را با اتهام «نهادستيزي» پايمال نكنند". انتظاري كه نه تنها زياد نيست، بلكه واجب است. و انتظاري متقابل كه با توجه به ابيات آمده در مطلع اين نوشته، حاصلش مسلما "بهتر از اين" ها مي تواند باشد.؟؟
Thursday, September 11, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment