Wednesday, March 12, 2008

قاضي، رئيس پليس:


در30 سال گذشته هر چيز را نياموخته باشيم، اين يکي را آموخته ايم که هر کس بيشتر فرياد "اخلاق، اخلاق" و ‏‏"اسلام، اسلام" مي کند، کاسه اي زير نيم کاسه اش است.اما آنچه آقاي سردار زارعي، به حمايت قاضي سعيد ‏مرتضوي، قاتل زهرا کاظمي، انجام داده، "کاسه" نيست، "طشت" است؛ طشت رسوايي.‏ ‏ روزگاري در طبقه بالاي خانه کوچک مان، که ديرگاهيست به لطف برادران مسلماني از قماش مرتضوي ها و زارعي ‏ها از دستش داده ايم، همسايه اي داشتيم که همه اهل محل از دست او به عذاب بودند. به قول مادرم، شغلي "شريف" ‏داشت. "خانم" بود. صبح تا شب، مرداني از جنس سردار زارعي به خانه اش مي رفتند و مي آمدند. چند بار هم که به ‏آرامي اعتراض کرديم، "خانم" سرخ شد و زرد شد و گفت: برادرهايم هستند! حاج آقا، عموهاي بچه ها!‏ بالاخره با يکي ديگر از همسايگان تصميم گرفتيم به نيروي انتظامي محل شکايت کنيم.آخر چقدر برادر! چقدرحاج آقا! ‏در راه بوديم که به دوستي برخورديم. گفتيم کجا مي رويم و چرا مي رويم. پوزخندي زد و گفت: ساده ايد شماها! ‏برادرها خودشان در جريان هستند. گفتيم: پس چراکاري نمي کنند در کشور اسلامي؟ اين بار زهرخندي زد و گفت: چون ‏از خودشان هستند. شکايت که بکنيد، حمايت علني مي شود و همين حياي ظاهري هم مي ريزد. ‏ حيرت زده پرسيديم: پس چه بايد کرد؟ پاسخش را هرگز از ياد نمي برم: مطمئن باشيد آن "خانم" از اينها مردتر است. با او کنار بياييد و راضي اش کند که از ‏ساختمان شما برود.‏ همين طور هم شد. بساطش برپيد و رفت.گاه رفتن اما مادرم را در آغوش کشيد و گفت: از نجابت تان شرمنده ام. حلالم ‏کنيد که من نيز گرفتار برادرانم!‏ و حالا يکي از همان برادران، که براي حفظ امنيت اجتماعي، نقاب بر چهره مي زد و شبانه شهرونداني را مي گرفت، ‏به هر نام، در حال برگزاري نماز جماعت با "خانم" ها در دام افتاده است. دام که نه؛ رسوا شده است. با اين رسوايي مي ‏توان، حيثيت نداشته آقايان را برد. مي توان گفت: بايد سر بر خاک گذاريد و بميريد که از نماز جمعه دانشگاه تهران به ‏نماز جمعه اي رسيديد به امامت زارعي ها، و به حمايت مرتضوي ها. مي توان گفت... بگذريم. ‏ آنچه در اين ماجرا سوگناک تر و تحمل ناپذيرتر است، نه رسوايي اينان، که وضعيت مردمان ميهن ماست که امنيت و ‏قضايشان در دست امثال مرتضوي ها و زارعي هاست. مردماني که اگر کارشان به دادگستري بکشد با مرتضوي ها ‏طرف هستند، در نيروي انتظامي با زارعي ها، ودر جاهاي ديگر با ديگراني که ما به اسم نمي شناسيم، اما براي ‏مسئولين جمهوري اسلامي ناشناس نيستند. همان ها که اغلب، به علت داشتن پرونده هايي مشابه ـ همانگونه که سعيد ‏مرتضوي دارد ـ به کار گرفته شده اند و خباثت خود بر ماجرا افزوده و به کار بردن سر مظلوم، به جاي بردن خود وي ‏مشغولند.‏ دوستي مي گويد: سکوت کنيد. درباره زارعي ننويسيد.مي پرسم: چرا؟ پاسخ مي دهد: اگر قرار باشد افرادي از قبيل ‏زارعي را تنبيه مختصري هم بکنند، چون شماها مي گوييد به قيد وثيقه آزادش مي کنند و بعد در سکوت به کار ديگري ‏مي گمارندش. آخر به اينان احتياج دارند!‏ ‏ سخن تلخيست، نه؟ پاسخ من اما اين است: واي بر کساني که نمي دانند "اراذل و اوباش" چون بسيار و بسيارتر شوند ـ آنگونه که شده اند ـ ‏بيش از همه کارفرما را به خطر مي اندازند. مرتضوي ها اگر بسيار شوند، به زارعي ها حکم گرفتن دختران خودتان ‏را خواهند داد. زارعي ها اگر زياد شوند ـ که همراه دولت محمود احمدي نژاد شده اند ـ سر خود شما را به جاي خود ‏شما در پاي نمازگزاران عريان شان خواهند انداخت. اتحاد مرتضوي ها ـ زارعي ها براي ملت ايران، جز نابودي و ‏ناامني چيزي در پي نخواهد داشت؛ اما در ايراني ناامن و نابود شده، بهترين جايي که نصيب شما بشود، کوچک محلي ‏خواهد بود براي خواندن صيغه محرميت آقايان و نماز گزاران "خانم" شان. ‏ اگر غيرتي هنوز باقيست، آگر آدميتي هنوز در شما سوسو مي زند، حکم جمع آوري همه مرتضوي ها و زارعي ها را ‏بدهيد. هر چند نمي دانم دير شده يا نه.‏ و سخن آخر: هر شب در امن جاي اين غربت، به دختراني مي انديشم که اسير اينانند؛ به جواناني که بندي اينانند. به ‏کودکاني که دندان هايشان را کشيدند تا خانه فساد آقايان را رونق بخشند....‏ خداوندا اين شب هاي پر کابوس را از ما بگير.‏ ‏ ‏

No comments: