Sunday, November 16, 2008

!نقش منحصر به فرد روشنفکر دينی

شگفت اين است که ما ايرانی ها از يک سو برای کسب تمدن يا مدنيت جهانی با ديگران مسابقه گذاشته ايم، و از سوی ديگر وقتی به فرهنگ می رسيم متحجر و مقاوم می مانيم. مثلا همين کشاکشی که ما برای انرژی هسته ای با اروپا و آمريکا داريم بر سر کسب مدنيت و مظاهر آن است. انرژی هسته ای که ما به هيچ وجه نمی خواهيم از آن چشم بپوشيم، حاصل علم و فرهنگ غربی است. اما وقتی سخن بر سر اين است که برای کسب اين مدنيت، فرهنگ ديگری هم لازم است ما پس می نشينيم و به فرهنگ خود می چسبيم. مثلا چنان مدنيتی، فرهنگ دمکراسی لازم دارد. ضرورت آن پذيرفتن حقوق بشر است. چيزهايی که ما با آنها به انحای مختلف به مخالفت بر می خيزيم. اين تعارض را چگونه می توانيم به جايی برسانيم؟ خب در اروپا سير تحولات در يک پروسه طولانی طی شده و عمدتاً هم به قول خود غربی ها خوابگردانه بوده است يعنی روشنفکران عصر رنسانس نمی دانستند صد سال بعد چه اتفاقی خواهد افتاد. ولی ما امروزه می خواهيم آنچه را در اروپا به صورت يک پروسه انجام شده، به صورت يک پروژه انجام بدهيم و اين شدنی نيست. اصلا شدنی نيست يا طول خواهد کشيد؟ هم طول می کشد و هم معلوم نيست که سرانجام به کجا می رسيم و محصول چه خواهد بود. ما می خواهيم محصول چيزهايی را که آنها داشتند داشته باشيم و به مبادی و مبانی آن توجه نمی کنيم. مثل اين است که باغ همسايه ميوه های خوبی دارد. ما دو راه داريم يا بايد ميوه اش را بدزديم بياوريم سر سفره مان بگذاريم و يا بايد درخت را بکنيم بياوريم توی باغچه خودمان بکاريم. در حالی که ممکن است زمين ما مساعد نباشد و آن درخت در زمين ما خشک شود. بنابراين يک تفاوت اساسی بين ما و آنها وجود دارد. اين است که مدعياتی چون « ما بايد از نوک پا تا فرق سر فرنگی بشويم »، يا « اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ايرانی » ميسر نيست. ولی به هر حال چه آن تفکر افراطی فرنگی شدن و چه تفکر معتدل تر روشنفکران مذهبی که می گفتند خوبی هاشان را بگيريم و بدی هاشان را بگذاريم، هيچ کدام تا کنون موفق نبوده است. به نظر من اين امر دو دليل دارد. اول اينکه ما می خواهيم به عنوان يک پروژه و به صورت آگاهانه از آن استفاده کنيم، در حالی که در اصل، در غرب خوابگردانه بوده است. دوم اينکه آنها اول مدرنيته را به وجود آوردند بعد مدرينزم و مدرنيزاسيون آمد اما ما در اينجا می خواهيم بدون مدرنيته مدرنيزم داشته باشيم و اين شدنی نيست. کاری که رضاشاه آغاز کرد ولی شکست خورد. اول بايد مدرنيته باشد به اين معنا که تفکر و انديشه تغيير کند. وقتی انديشه جمعی تغيير کرد روابط اجتماعی هم بطور طبيعی تغيير خواهد کرد. ضمن اينکه من به اين نتيجه رسيده ام که مدرنيته ما الزاما نبايد مدرنيته غربی باشد. نه به اين معنی که الزاماً در تعارض با آن قرار بگيرد، نه. ولی وقتی ما اينجا نوسازی را شروع کنيم با توجه به آداب و سنن مان در نهايت ممکن است نوع ديگری از مدرنيته داشته باشيم. مدرنيته ای که امروز در شرق آسيا هست مثلاً در مالزی و ژاپن، البته مولفه های مدرنيته را دارد اما مانند نوع غربی خود نيست. مال ما هم همينطور خواهد بود. بسيار خوب، اما مهم اين است که ما فرهنگ و سنن خود را آماده پذيرش چيزهای نو بکنيم. مسيحيت هم که از ابتدا آماده نوزايی نبود و غرب هم از اول غرب نبود. از دوره رنسانس به بعد بود که شروع کرد به غرب شدن. در غرب هم پاسخ درست و روشنی در برابر اين سوال وجود ندارد که غرب چگونه غرب شد؟ فی الواقع هم از دل آن مسيحيت کاتوليکی قرون وسطی نبايد مدرنيته در می آمد. در اسلام، تا آنجا که من اطلاع دارم زمينه مدرن شدن بيش از مسيحيت فراهم است. با اين حال می بينيم که از دل اسلام مدرنيته در نيامده، اما از دل مسيحيت در آمده است. البته نه از دل مسيحيت، در خارج از مسيحيت اتفاق افتاد اما تاثير خود را بر مسيحيت هم گذاشت و در نهايت تحولات درونی کلام مسيحی نيز زمينه ساز مدرنيته شد. در اسلام هم همينطور است. اما در ايران قدر مسلم اين است که بخشی از عدم موفقيت ما بر می گردد به فرهنگ سنتی و مذهبی ما. واقعيت اين است که تا اين تفکر، اين اشعری مآبی و تفکر ضد عقلانی در دين و دينداران ما وجود دارد، دين با تفکر دنيای مدرن نمی تواند سازگار شود. به خاطر اينکه اساس در دنيای مدرن، عقل است و خرد نقاد، و شما می گوييد که عقل را نبايد وارد دين بکنيد، بر متون و منابع و به دلايل نقلی درون دينی محض تکيه می کنيد، خب طبعاً نتيجه اش اين است که ما نمی توانيم دين را با دنيای مدرن سازگار کنيم و اساساً هيچ نوع مدرنيته ای ولو بومی نمی توانيم داشته باشيم. در ايران مشکل ما البته فقط اسلام نيست، مشکل سنت چند هزار ساله ماست. مدل حکومت دينی ما بر می گردد به دنيای پيش از اسلام. در تمام حکومت های پيش از اسلام همه چيز به فرمان اهورا مزدا انجام می شد. در عين حال در طول هزار ساله قبل از ساسانيان، شما کشتن دگرانديشان را نداريد. آزادی انديشه تا حدودی وجود داشت اما وقتی نوبت به ساسانيان می رسد ديگر موبد شاهی می شود. آن تفکر موبدشاهی که در شاهنامه بسيار عالی تصوير شده، در دوران صفوی به شکل ديگری بازسازی شد، در دوره قاجار و پهلوی شل [ سست ] شد ولی حالا در جمهوری اسلامی دوباره تفکر صفوی و تفکر ساسانی بازسازی می شود. اين است که در ايران اگر بخواهيد دين و حکومت را از هم جدا بکنيد خيلی کار سختی است. چون هم از نظر اسلام اين آميختگی وجود دارد و هم در سنت پيش از اسلام. بنابراين اسلام به عنوان يک بخش از ميراث ما، و فرهنگ و آداب ايرانی پيش از اسلام به عنوان بخش ديگری از ميراث ما، يا مجموعه ويژگی های قومی و تاريخی و فرهنگی ما خيلی تناسب با اين تحولات ندارد. پيداست که تکنولوژی را راحت می توان گرفت اما تا زير ساخت های فکری، فرهنگی تغيير نکرده و تحولی در درون اتفاق نيفتد در بيرون نمی تواند اتفاق زيادی بيفتد. اين است که ما دچار درگيری و آشفتگی هستيم. بظاهر مدرنيم ولی تفکر ما مدرن نيست. ولی روشنفکران در دوره انقلاب مشروطه و پيش از آن و نيز در دوره رضاشاه بنای تجدد را بر ناسيوناليسم گذاشته بودند که خيلی هم ضروری بود. می دانيم که دست کم تا دوره رضاشاه اين تصور وجود داشت که فرهنگ ايرانی پيش از اسلام، با تجدد و با مدرن شدن مشکلی ندارد. اين فرهنگ اسلامی ما بود که تصور می شد با تجدد مقابله می کند. شايد هم اين درست است زيرا که در انقلاب مشروطه مثلا شيخ فضل الله نماد مقابله با تجدد و در عين حال نماد فرهنگ اسلامی ما بود. درست است ولی دليلش اين است که آن آداب و سنت قبل از اسلام ديگر امروز بطور مستقل وجود ندارد. با وجود اين اگر شما بخواهيد پيوند تشيع با ايران را از نظر تاريخی بررسی کنيد خواهيد ديد که تشيع ايرانی کاملا تحت تاثير فرهنگ پيش از اسلام است. فره ايزدی هم که برای شاهان قائل بوديم همان است که در امامت شيعه هست. به عنوان واقعيت چه اسلاميسم ما و چه ناسيوناليسم ما که به هم پيوند خورده و نمی توان آنها را تفکيک کرد يکی از موانع بزرگ فرهنگی برای نوشدن و مدرن شدن ما و ايجاد تحول در فکر و فرهنگ ماست. سيد جمال الدين اسد آبادی می گويد ما دو کار بايد بکنيم: « تنوير عقول و تطهير نفوس ». تطهير عقول يعنی تربيت و نوانديشی. نوانديشی هم يعنی اينکه افکار ما بايد اول نجات پيدا کند. او همچنين می گويد تا اسلام نجات پيدا نکند مسلمانان نجات نمی يابند. يعنی تحول فرهنگی بر هر نوع تحول ديگر تقدم دارد. شريعتی هم دنبال همين فکر بود. می گفت تا انقلاب فرهنگی ايجاد نشود، انقلاب سياسی به سرانجام نمی رسد. پروژه روشنفکری دينی در صد سال اخير مبتنی بوده بر تحول فکری و فرهنگی و تقدم اين نوع تحول بر هر تحول ديگر. حالا هم همين برنامه پيگيری می شود. تطهير نفوس هم که سيد جمال می گفت عبارت از اين است که ما بايد از نظر اخلاق و تربيت تغيير کنيم. تکيه او بيشتر بر ترس و جبن و بزدلی و دروغگويی و نفاق و اين جور چيزها بود ولی به هر حال منش ما هم بايد عوض شود نه فقط تفکر ما. تفکر اگر به تنهايی عوض شود همه چيز عوض نخواهد شد. به اين ترتيب تصور می کنيد روشنفکران دينی چه تاثيری می توانند بر آينده ما در جهت مدرن شدن و جهانی شدن بگذارند؟ من فکر می کنم روشنفکران دينی می توانند بيشترين نقش را در جهت آزاد سازی و رها سازی جامعه ما از افکار و انديشه های سنتی و آماده کردن جامعه برای ورود به دوران مدرن بازی کنند. روشنفکران غير مذهبی نمی توانند اين کار را انجام بدهند. نه به دليل آنکه تفکرشان غلط است، نه، يک روشنفکر سکولار بويژه اگر صبغه ضد دينی هم پيدا کند در جامعه ما از صد سال پيش گرفته تا آينده نزديک، امکان ارتباط با توده مردم را ندارد. يعنی مردم وقتی احساس کنند نويسنده يا متفکری غير مذهبی يا ضد مذهبی است اساساً سراغش نخواهند رفت بلکه با او مقابله هم خواهند کرد. البته با روشنفکر دينی هم مبارزه خواهند کرد. همين الان هم جمهوری اسلامی حساسيتی که نسبت به روشنفکران دينی دارد، به روشنفکران غير دينی ندارد. چرا که می داند روشنفکر غير دينی هر چقدر هم دستش باز باشد، فعال باشد، به علت زبان نخبه گرايانه اش از يک سو و موضع غير دينی يا ضد دينی اش از سوی ديگر، در بين توده های مردم مخاطب ندارد. در بين نسل جوان هم که اين سالها تغييرات زيادی به خود ديده مخاطب زيادی ندارد. ولی روشنفکر دينی به خاطر اينکه مجهز به زبان دين است و فرهنگ دينی دارد می تواند مردم را تحت تاثير قرار بدهد. حتی در رژيم شاه ما چنين مشکلی نداشتيم. برای اينکه در دوره شاه مشکل ما صرفاً سياسی بود اما حالا هم مشکل مذهبی داريم هم مشکل سياسی. به همين دليل است که به بنده و هاشم آغاجری به خاطر يک حرف معمولی حکم اعدام می دهند. برای چه اين حساسيت وجود دارد؟ همه اش که روی اشتباه و بلاهت نيست. روشنفکر دينی بويژه اگر روحانی هم باشد حساسيت بيشتری بر می انگيزد برای آنکه عمل او يک نوع ارتداد درون گروهی هم تلقی می شود. بنابراين بر می گردم به سوالی که قبلا مطرح کرديد و آن را پيوند می دهم با اين بحث، اگر قبول داريم تجدد تا کنون به طور کامل انجام نشده، به دليل اين است که ما اولا هنوز عقب مانده هستيم و ديگر اينکه بخش عمده ناکامی های ما محصول آداب و فرهنگ مذهبی ماست. پس می توانيم نتيجه بگيريم که تا زمانی که دين اسلام خودش از اوهام و انديشه های ارتجاعی نجات پيدا نکند، تحولی ايجاد نمی شود. چون سنت گرايان که حاملان سنت اند. از آنها که توقع انديشه نو و نوسازی وجود ندارد. تنها گروهی که می تواند اين نوانديشی و مدرنيته را امکان پذير کند يا جامعه را آماده بکند برای تحول فکری و فرهنگی، روشنفکری دينی است. برای اينکه اين دسته از روشنفکران از يک طرف نقد سنت می کنند و از طرف ديگر نقد مدرنيته. از اين رو به نظر من نقش روشنفکری دينی منحصر به فرد است و روشنفکری غير دينی نمی تواند نقش او را بازی کند. بنابراين آيا برنامه روشنفکری دينی اين است که يک بار ديگر حکومتی درست کند که در آن ديانت در حکومت باشد؟ نه. هيچ روشنفکر دينی امروز به حکومت مذهبی و فقهی اعتقاد ندارد. جدايی نهاد دين از دولت، امروز يک فکر اجتماعی روشنفکران مسلمان است. اگر کسانی از جمله خود بنده در گذشته مدافع آن بوديم امروز ديگر مدافع آن نيستيم. اگر يک زمانی هم حرف هايی زده اند، تلقی شان از حکومت دينی چيز ديگری بود. اگر قبل از انقلاب يک چيزی در ذهن ما به عنوان حکومت اسلامی وجود داشت، ما حکومت اسلامی را به معنای حکومت صفوی و عثمانی و مذهبی و فقهی تلقی نمی کرديم. ولی به هر حال اگر هم چنين چيزی بوده حالا نيست. در ده پانزده سال اخير هيچ کس را در روشنفکری دينی نمی شناسم که معتقد به حکومت مذهبی باشد. مقصودم اين است که روشنفکری دينی نه تنها مانع تجدد نيست بلکه راه تجدد را هم هموار می کند و غايت القصوای پروژه روشنفکری دينی احيای نوعی مدرنيته بومی است. اين بومی شدن را ما به معنای صرفاً اسلامی تلقی نمی کنيم بلکه اسلامی – ايرانی تلقی می کنيم. ما دارای يک فرهنگ و تاريخ سه هزار ساله هستيم. می توانيم از دوران گذشته و از آداب و سنن دوره پيش از اسلام استفاده کنيم. ما امروز افتخار می کنيم که برای مثال اولين اعلاميه حقوق بشر را کورش نوشته است. ما می توانيم از همه ميراث خود چه از دوره پيش از اسلام و چه از دوره اسلامی استفاده کنيم. فی المثل هم می توانيم فرهنگ آزاد انديشی و رواداری عصر هخامنشی و اشکانی را احيا کنيم و هم سنت علمی و فرهنگی و تمدنی و مدارای روزگار آل بويه شيعی و ايرانی را الگو و سرمشق قرار دهيم. از ياد نبريم که هيچ نوع مدرنيته ای خارج از سنت يک ملت پديد نخواهد آمد. آزادی، عدالت، حقوق بشر، دمکراسی، علم، تکنولوژی و ديگر دستاوردهای مدرنيته غربی برای ما اجتناب ناپذير است اما تا آنها به شکلی با سنت و فرهنگ کهنسال ما پيوند نخورد به جايی نخواهد رسيد. پروژه روشنفکری دينی با نوانديشی و بازسازی و نوزايی خود، تحقق اين مهم و پيگيری تحول فرهنگی معطوف به تغييرات اجتماعی و زايش تمدن جديد است. يوسفی اشکوری به حکم دادگاه ويژه روحانيت از پوشيدن لباس روحانيت ممنوع شده است.؟؟؟

No comments: