سعيد جليلي ديروز بعد از اظهاراتي که درباره غني سازي نکرد و درباره قالي ايراني کرد، از ژنو برگشت. احمدي نژاد اعلام کرد مذاکرات ژنو يک گام به جلو بود. نيکلاس برنز هم با سعيد جليلي دست دادند، اما همديگر را ماچ نکردند، عده اي معتقدند که آن وسط ها جليلي يک گاز هم از لپ برنز گرفته است. کونداليزا رايس هم در حالي که اخبار ژنو را مي شنيد و از عصبانيت سرخ شده بود و داشت موهايش را مي کشيد و يکي توي سر خودش مي زد و يکي توي سر نيکلاس برنز، فرياد کشيد: " اه، خسته شديم" و گفت: " حرف هاي جليلي بي سروته بود." جليلي هم اعلام کرد که " در ژنو صحبتي از تعليق نشد." از طرفي وزير خارجه سابق آلمان که فعلا به دليل وابستگي سببي با ايرانيان عزيز، از وزير خارجه فعلي آلمان اهميت بيشتري دارد، گفت " وقت کشي و شکست مذاکره يعني حمله نظامي به ايران" البته چنين به نظر مي رسد که فعلا دو هفته وقت داريم، البته امروز که اين مقاله را مي خوانيد دوازده روز وقت داريم و دولت ايران اميدوار است که تا دو هفته ديگر که مي شود 15 مردادماه برابر با پنجم آگوست احتمالا بوش دوره رياست جمهوري اش سربرسد، قيمت نفت بشود پانصد دلار، احمدي نژاد دوباره رئيس جمهور شود، يک سيل بزرگ همه اروپا را از بين ببرد و کره زمين چنان گرم بشود که اسرائيل و آمريکا نه تنها از روي کره زمين محو شوند بلکه بکلي ذوب شوند. البته اين پيش بيني ها همگي ممکن است، فقط لازم است فکر نکنيم و اميدوار باشيم. اما من فکر مي کنم چند وضعيت براي آينده ما ممکن است. وضعيت اول: آمريکا هيچ کاري نکند، ولي ايران با همين شکل پيش برود. در اين حالت آمريکا يواش يواش از بين مي رود و اروپا يواش يواش قدرتمند مي شود. ايران هم شروع مي کند به مديريت خاورميانه، کشورهاي عربي هم از آمريکا نااميد مي شوند و مي افتند به جان ايران. در نتيجه اسرائيل و اروپا و اعراب با هم متحد مي شوند و ايران را از بين مي برند. احمدي نژاد هم با دوستانش مي رود به آمريکايي که از بين رفته است و آمريکا مي افتد دست ما و احمدي نژاد معاون اوباما مي شود و ما موفق مي شويم بطور کامل آمريکا را از بين ببريم، منتهي خودمان هم بطور کامل از بين مي رويم. وضعيت دوم: آمريکا عقب نشيني کند، ولي ايران پيشروي کند. در اين حالت اسرائيلي ها تلفن مي زنند به دفتر جورج بوش، ولي کسي به تلفن آنها پاسخ نمي دهد، در نتيجه خودشان به ايران حمله مي کنند، ايران هم تمام موشک هايش را بسوي اسرائيل شليک مي کند، اما چون موشک ها درست نشانه گيري نشده صاف مي خورد به اروپا و آمريکا و چين و ژاپن و کشورهاي عربي و ترکيه و سوريه و لبنان و ساير کشورها بجز اسرائيل. در اين حالت اسرائيل هم به ايران حمله مي کند و بعد از چند روز موشکباران و بمباران ايران، تمام کشور از بين مي رود، اما هيچ تغييري در کشور اتفاق نمي افتد، همين دولت و همين حکومت سرجاي خودش باقي مي ماند. در نتيجه فقط تندروهاي ايران و اسرائيل باقي مي مانند و با همديگر صلح مي کنند. با ادامه تندروي در ايران و اسرائيل بخش وسيعي از ايرانيان از کشور بيرون مي روند و به اسرائيل پناهنده مي شوند و بخش وسيعي از اسرائيلي ها از اسرائيل بيرون مي روند و به ايران پناهنده مي شوند. بتدريج اسرائيلي ها قدرت را در ايران و ايراني ها قدرت را در اسرائيل در دست مي گيرند. و بخوبي و خوشي زندگي مي کنند. وضعيت سوم: اگر آمريکا عقب نشيني کند، اما ايران پيشروي نکند. در اين حالت در داخل ايران بحران پيش مي آيد، چون اگر دولت احمدي نژاد جنگ نکند، دليلي براي ادامه حکومتش وجود ندارد. در نتيجه ايران به اسرائيل حمله مي کند. اسرائيل هم به ايران حمله مي کند. در اين حمله که با کمک حزب الله و سوريه و غيره صورت مي گيرد، اسرائيل نابود مي شود. پس از آن ايران با کمک کوبا و ونزوئلا و داريوش سجادي آمريکا را از بين مي برد و همزمان با همين دو پيروزي بزرگ، ايران تبديل به سومين قدرت نظامي جهان مي شود. اما اولين قدرت نظامي جهان يعني اروپا دست به دست دومين قدرت نظامي جهان يعني روسيه مي دهد و دوتايي ايران را از بين مي برند. با از بين رفتن ايران مسلمانان جهان از خواب بيدار مي شوند، اما يکي دو ساعت بعد دوباره خواب شان مي برد و مي خوابند. وضعيت چهارم: اگر آمريکا پيشروي کند و ايران عقب نشيني کند. در اين حالت اول چوب را مي خوريم و مملکت سوراخ سوراخ مي شود، بعدا پياز را مي خوريم و در حال خوردن پياز غني سازي را هم متوقف مي کنيم. بعد کت را مي دهيم و احمدي نژاد کاپشنش را مي اندازد کنار و مي رود ارادان، بعد کالا را مي دهيم به آمريکايي هايي که دارند توي خيابان هاي مملکت سوت مي زنند و راه مي روند و بعد دوقاز و نيم بالا را مي دهيم و مملکت مي شود دوازده قسمت، بعد تصميم مي گيريم که به گه خوردن بيفتيم، اما ستاد بسيج اقتصادي اعلام مي کند مهلت سهميه گه خوردن مان تمام شده و ديگر کاري نمي شود کرد. وضعيت پنجم: اگر آمريکا عقب نشيني کند و ايران عقب نشيني کند. اين فرضيه اصولا فرضيه احمقانه اي است به همين دليل احتمال وقوع آن خيلي زياد است، چون معمولا در دنيا وضعيتي که احمقانه است، بيشتر احتمال وقوع دارد، تا وضعيتي که محتمل است. با اين همه چون اين فرض احمقانه است، پيش بيني وقوع آن را براحتي نمي شود کرد، چون آدم اول بايد به اندازه کافي احمق باشد، تا بتواند وضع احمقانه را پيش بيني کند و بعد اين کار را بکند. وضعيت ششم: اگر آمريکا عقب نشيني نکند، اما اروپا عقب نشيني کند و با ايران کنار بيايد. اين حالت بسيار مهمي است. در اين حالت سعيد جليلي به بافتن ميليمتري قالي اش ادامه مي دهد و يواش يواش قاليباف مي شود. دو هفته بعد مذاکرات ادامه پيدا مي کند و ايران و اروپا با هم آبگوشت مي خورند، اما به آمريکا فقط پياز مي دهند. در ديدار بعدي سعيد جليلي نيکلاس برنز را ماچ مي کند. يک ماه بعد ديدار بعدي در برن برگزار مي شود و ايران با گشايش کنسولگري در تهران موافقت مي کند، آمريکا هم با گشايش کنسولگري ايران در لس آنجلس موافقت مي کند. سه ماه بعد ايراني ها به کنسولگري حمله مي کنند، آمريکا هم کنسولگري لس آنجلس را تعطيل مي کند، اما در يک ديدار در زوريخ نيکلاس برنز و سعيد جليلي همديگر را نيم ساعت بغل مي کنند و هي بمال بمال. اروپايي ها هم هفته اي سه بار مي روند به تهران، وزارت خارجه هم سولانا را به عنوان معاون وزير خارجه ايران استخدام مي کند. يک سال بعد جليلي و نيکلاس برنز با همديگر در رم ملاقات مي کنند و اين بار همه اعضاي هيات با هم دست مي دهند و بعيد نيست براي نزديکي بيشتر کاملا با هم نزديکي بيشتري بکنند. بعد ايران سفارت خودش را در واشنگتن و آمريکا سفارت خودش را در کيش داير مي کند. هفت سال بعد جليلي و برنز همديگر را در پاريس ملاقات مي کنند و پسر جليلي با دختر نيکلاس برنز ازدواج مي کند، اما سفارت ايران و سفارت آمريکا تعطيل مي شود. بيست و پنج سال بعد ديدار ميان فرزند جليلي و فرزند نيکلاس برنز برگزار مي شود و اروپايي ها به افتخار اين ديدار مهماني شامي مي دهند. در اين زمان جمعيت ايران تقريبا به يک ميليون نفر رسيده و همه مردم احتمالا از گرسنگي و سوء تغذيه مرده اند، احمدي نژاد رهبر کشور است و هاشمي رفسنجاني همچنان به بازگشت فکر مي کند.وضعيت هفتم: اگر آمريکا و اروپا در مقابل ايران بايستند و ايران صلح کند. در اين حالت در ايران بحران سياسي پيش مي آيد. مخالفان دولت نهم طرفدار احمدي نژاد مي شوند و همه جا جشن مي گيرند و از اينکه مملکت نجات پيدا کرده خوشحالي مي کنند. مراسم رقص و پايکوبي برگزار مي شود و اکثر خوش تيپ ها و اصلاح طلبان عکس احمدي نژاد را در دست مي گيرند. اما طرفداران احمدي نژاد با او مخالف مي شوند و با وجود اينکه تعدادشان يک دهم بقيه است، هم احمدي نژاد را از بين مي برند و هم به جان مردم مي افتند و قدرت را در دست مي گيرند و بعد از چند روز آن را ول مي کنند و مي روند به لبنان تا يک حکومت حزب الله در آنجا تشکيل دهند. در لبنان هم دختران خوش تيپ حزب الله از حزب اللهي هاي ايران استقبال مي کنند و در نتيجه هم مشکل ايران حل مي شود و هم مشکل لبنان حل مي شود و هم مشکل آمريکا. نتيجه گيري سياسي: اگر شانس بياوريم شانس آورديم، وگرنه بيچاره مي شويم. نتيجه گيري ديپلماتيک: کاري را که بايد دو سال پيش مي کرديم، اگر الآن بکنيم، بيست سال عقب مي رويم و کاري که بيست سال پيش بايد مي کرديم اگر الآن بکنيم، دو سال جلو مي رويم. نتيجه گيري اخلاقي: علت اينکه آدم بدبخت مي شود الزاما اين نيست که شانس ندارد، ممکن است عقل نداشته باشد. نتيجه گيري تاريخي: تاريخ را هميشه مردان بزرگ تعيين نمي کنند، گاهي اوقات تاريخ را احمق ها تعيين مي کنند. نتيجه گيري پليس راه: تا اطلاع ثانوي همه راهها بسته است . ؟؟؟؟؟؟؟
Wednesday, July 23, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment