به گمانم ديگر زمان داروي نسل ما درباره نسل پدرانمان فرا رسيده است. اگرچه نسلي که من متعلق به آنم به تمامي، اين فرصت را نيافت و روند تاريخ، چنان پيش نرفت که نسل پيش از ما را زمان، به هنگام، به پايان برسد و پريشاني و گسست، چنان بود که گويي زمان ما هنوز فرا نرسيده است و هنوزاهنوز ميتوان گفت که در صحنه وقايع و رويدادها، نسل پدران، مياندار و گاه پيشتازند. روزگاري در گفت و گويي با مسعود بهنود، او از شکسته شدن توبهاش در دوم خرداد گفت که چگونه غريو نسلي اميدوار را شنيد و توبه ننوشتن را شکست. از زمانه اي مي گفت که نسل فرزندانش، او را به برخاستن از روي صندلي و واگذاري فرصت و موقعيت به خودشان فرامي خواندند. در عرصه روزنامه نويسي اما ـ لااقل ـ اگرچه از نسل ما بسياري آمدند و نشستند و نوشتند، اما نه مجال و نه امکان اين انتقال آرام و طبيعي مديريت صحنه از نسلي به نسل ديگر فراهم نيامد و اکنون صداي ماست که نه آنچنان رساست که در فرياد و هياهو و زمزمه نسل بزرگترها به تمامي شنيده شود و نه فرصتي در کار است که در اختيارمان باشد. با اين همه، از اين نسل نميتوان امکان و فرصت قضاوت را گرفت و اين روزگار اگر روزگار ما نيست اما روزگار داوري ما هست. اگر پدران بگذارند! از نسل بزرگترها بسيار آموختهايم و از آن جمله آنکه مي توان رويدادي در اندازههاي انقلاب را رقم زد و در عين حال مسئوليت وقوع و تداوم آن را برگرده ديگران گذاشت. آموختيم که ميتوان در ميدان توهم توطئه و خيال دسيسه، چنان تاخت که در به ثمر رسيدن يک رويداد، رد هزاردستان را ديد و دست خود را پنهان نمود و از هر امر مسئوليتآفرين طفره رفت. آموختيم که مي توان برداشت و گفت که برداشتني بود و برداشتند! مي توان انتخاب کرد و گفت که انتخاب شده بود و انتخاب کردند! مي توان همه کار را به سرانجام و لاجرم سپرد و ـ از نخبگان گرفته تا عوام الناس ـ تاريخ و سير رويدادها را چنان روايت کرد که ردپايي از دخالت و مسئوليت گوينده در آن يافت نشود. نسل پدران ما ـ سوگمندانه بايد گفت که ـ حتا ناتوان از گفت و شنودي طبيعي با همديگرند. نسلي که در رفيعترين لايههاي فکري و فرهنگي در يک مجادله شفاهي يا قلمي پيش از تقرير محل نزاع و تعيين ثمره خلاف، درکار منکوب کردن همديگرند و مشغول جمع آوري و تدارک حجمي از انگ ها و برچسب ها و اتهامات که ظرفيت آن را داشته باشد که پس از تبرئه تام و تمام خود، ديگري را از حيثيت و اعتبار ساقط کند. نسلي که هرکدام به دليلي با هم دشمن اند و جز دشمني نمي آموزند و هر کدام بدون رعايت حدود اخلاقي حتا، از ديگري يک سينه سخن دارند و مترصدند که به بهانه اي شرح دهند. نسلي که هنوز از مجادله و مخاصمه در باب بحث هاي هزار بار گفته و شنيده خسته و فارغ نشده اند. هنوز درباب 28 مرداد سال 32 فرياد زنان اند و در باب وقايعي که بايد پرنده اش هزار بار بسته شده باشد مشغول تعارف ناسزا و دشنام به يکديگرند. از اين نسل اگر بناي آموختن هست، نياموختن را بايد آموخت و اگر عزم عبرت گرفتن هست، عبرت نگرفتن را. نسلي که گفتار و نوشتارش مشحون از شرح معاصي ديگران و تطهير خويش است. مسئوليتي براي روايت سرراست و شرح حقيقت رويدادها براي خود قائل نيست و رسالتي براي انتقال تجربه به نسل ديگر بر گرده خود احساس نمي کند. کتاب هاي خاطراتش اغلب لايحه دفاعيه اي است که مي کوشد با ريختن آوار اشتباه ها و گناه ها بر سر ديگران اندکي از بار خود را سبک کند. ما از نسل بزرگترها آموختيم که فنون منکوب کردن ديگران چگونه است. با متن هايشان مهارت ملکوک کردن حيثيت ديگران را تمرين کرديم و يک حرف و دو حرف بر زبانمان، ناسزاهاي روشنفکرانه گذاشتند تا هم رهايي از مهلکه پاسخگويي ممکن شود و هم آب، چنان گل آلود گردد که تشخيص درست از نادرست و سره از ناسره و حقيقت از دروغ، ناممکن گردد تا شايد نقشي در اين ميان مکتوم بماند و از اين دست و با اين روش ها، چه رازها که در سينه ها ماند و به گور رفت. آميختن تعصب و توهم به ضميمه اخبار غيردقيق را مي توان در مکتب نسل پيشين آموخت. نسلي که پيش از آنکه بشنود در صدد گفتن و پاسخ دادن است. از اين ميان البته معدودي هم بوده اند و هستند که حرمت کلمه و حيثيت قلم را پاس مي دارند و از تحريف تاريخ پرهيز مي کنند و به جاي ترويج خود، مسئوليت شناسي را تبليغ کرده و عليرغم آسيب هايي که ديده اند و فشارها که تاب آورده اند ديده را نديده نمي گيرند و نديده را ديده نمي انگارند و در روايت ها نقش خود را در زمان تقصيرها حذف نمي کنند. از اين طايفه کم شمار اما پراعتبار يکي هم نوشابه اميري است که در مصاحبه يکشنبه شب خود، جلوه اي از اين اقليت مظلوم را به نمايش گذاشت. هرکه با روزنامه نويسي سر و کاري دارد نام او را شنيده است که بي ترديد يکي از حرفه اي ترين زنان روزنامه نگار ايراني است. فراموش نمي کنم که چگونه مصاحبه هاي اندک اما گرانبهاي او را در روزنامه ها و مجلات به مثابه يک جزوه درسي و آموزشي مي خوانديم و مي آموختيم بي آنکه هرگز او را ديده باشيم. در تهران که بود آخرين مصاحبه با او را من انجام دادم و اگرچه مي ديدم که حال غريبي داشت اما از مهاجرتش خبري نبود. هنوز تيتر آن مصاحبه که در نشريه "فکر روز" به چاپ رسيد در خاطرم هست: "هرگز به عنوان روزنامه نگار پرونده اي نداشته ام" و جملات او را که مي گفت: "من نمي گويم که سياست آلوده است يا پاک. اما مي گويم که قاعده اي دارد که با روح من سازگار نيست." ديدار با او به عنوان يکي از حاضران در دهکده نوقل لوشاتو و يکي از سرنشينان پرواز انقلاب و يکي از حاضران در عرصه انديشه و قلم در سالهاي طولاني و سخت، براي ما غنيمت بود. سالهاي پروحشت کودکي مان که پر بود از صداي موشک و آژير قرمز ما از دلپذيري صداي او سرشار است وقتي به جاي شخصيت هاي کارتوني سخن مي گفت. روزنامه نويس چيره دست که در فن مصاحبه استاد است اين بار خود در کسوت مصاحبه شونده نشست. اما گويي اين بار نيز آمده بود تا به ما بياموزد. وقتي مي ديديم که ناگواري ها و نامرادي ها چندان بذر کينه و حقد را در او شکفته و تناور نکرده است که به هيات اکثريت هم نسلانش درآيد. به ادب سخن مي گفت و به آداب. فرياد نمي زد و متهم نمي کرد. راست مي گفت و مسئوليت مي شناخت و چشم به نسلي تازه داشت انگار که مي شنود. پرهيز مي کرد از افشاندن نقل و نبات اتهام و ديگران را تحذير مي داد از بي خبر سخن گفتن و بدون اطلاع، داوري نمودن. مي گفت: "ما رنج کشيديم و فهميديم!" و رنج از کلماتش مي باريد. مي گفت: "کافي است اتهام زدن ها و بي فايده است" و خستگي از اين قاعده ديرسال در لحنش آشکار بود. صدايش اگرچه در ميان روايت گذشته مي شکست اما وقتي درباره فردا مي گفت شوق مي گرفت. چنان کوتاه و خلاصه و مفيد سخن مي گفت که رشک برمي انگيخت که مگر او يکي از آن نسل پرحرف پرمدعا نيست که مجال سخن گفتن به هيچکس نمي دهد و هيچکس را جز خودش به رسميت نمي شناسد؟ در آخرين و اولين ديدارم با او در تهران در بعد از پايان مصاحبه بغض گرفت و تشکر کرد که او را سراغ او آمده ايم و او را فراموش نکرده ايم و من حيرت زده نگاهش مي کردم که چگونه مي توان کساني چون او را فراموش کرد و اوست که بايد منتي بر ما بگذارد که نوآمدگان بي خبر از تاريخ را ميهمان خاطرات دست اول و بدون واسطه از انقلاب کرده است. از همان ديدار اين بانوي روزنامه نويسي ايران در نظرم ستايش انگيز آمد و هربار که از او نوشته اي خواندم و اين بار که از طريق امواج تصويري مصاحبه اي را از او ديدم بيشتر ايمان آوردم که اشتباه نکرده ام. به گمانم ديگر زمان داوري نسل ما درباره نسل پدران و مادران فرارسيده باشد. به عنوان يکي از اين نسل، نوشابه اميري را مي ستايم. بانويي که گويي همواره در حال آموزش است. وقتي در کسوت مصاحبه کننده قرار مي گيرد مي توان از او نکته ها آموخت و آنگاه که در جايگاه مصاحبه شونده مي نشيند و کوله بار خاطرات را زمين مي گذارد از دريافت ها و تجريه هايش توشه هاي گرانبها مي توان اندوخت. اگرچه او و کساني مانند او در اقليت محض باشند. در اقليت محض در برابر اکثريتي از يک نسل که ديگر زمان داوري درباره آن فرارسيده است .با درود به شما یاران گرانمایه : حسین رستمی
Friday, February 15, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment