Friday, February 15, 2008

در ستايش عبرت و رنج


‏ به گمانم ديگر زمان داروي نسل ما درباره نسل پدران‌مان فرا رسيده است. اگرچه نسلي که من متعلق به آنم به ‏تمامي، ‌اين فرصت را نيافت و روند تاريخ، ‌چنان پيش نرفت که نسل پيش از ما را زمان، ‌به هنگام، به پايان ‏برسد و پريشاني و گسست، ‌چنان بود که گويي زمان ما هنوز فرا نرسيده است و هنوزاهنوز مي‌توان گفت که ‏در صحنه وقايع و رويدادها، نسل پدران، مياندار و گاه پيشتازند.‏ روزگاري در گفت و گويي با مسعود بهنود، ‌او از شکسته شدن توبه‌اش در دوم خرداد گفت که چگونه غريو ‏نسلي اميدوار را شنيد و توبه ننوشتن را شکست. از زمانه اي مي گفت که نسل فرزندانش، ‌او را به برخاستن ‏از روي صندلي و واگذاري فرصت و موقعيت به خودشان فرامي خواندند. ‏ در عرصه روزنامه نويسي اما ـ لااقل ـ اگرچه از نسل ما بسياري آمدند و نشستند و نوشتند، اما نه مجال و نه ‏امکان اين انتقال آرام و طبيعي مديريت صحنه از نسلي به نسل ديگر فراهم نيامد و اکنون صداي ماست که نه ‏آنچنان رساست که در فرياد و هياهو و زمزمه نسل بزرگترها به تمامي شنيده شود و نه فرصتي در کار است ‏که در اختيارمان باشد.‏ با اين همه، از اين نسل نمي‌توان امکان و فرصت قضاوت را گرفت و اين روزگار اگر روزگار ما نيست اما ‏روزگار داوري ما هست. اگر پدران بگذارند!‏ از نسل بزرگترها بسيار آموخته‌ايم و از آن جمله آنکه مي توان رويدادي در اندازه‌هاي انقلاب را رقم زد و در ‏عين حال مسئوليت وقوع و تداوم آن را برگرده ديگران گذاشت.‏ آموختيم که مي‌توان در ميدان توهم توطئه و خيال دسيسه، چنان تاخت که در به ثمر رسيدن يک رويداد، رد ‏هزاردستان را ديد و دست خود را پنهان نمود و از هر امر مسئوليت‌آفرين طفره رفت.‏ آموختيم که مي توان برداشت و گفت که برداشتني بود و برداشتند! مي توان انتخاب کرد و گفت که انتخاب ‏شده بود و انتخاب کردند! مي توان همه کار را به سرانجام و لاجرم سپرد و ـ از نخبگان گرفته تا عوام الناس ـ ‏تاريخ و سير رويدادها را چنان روايت کرد که ردپايي از دخالت و مسئوليت گوينده در آن يافت نشود.‏ نسل پدران ما ـ سوگمندانه بايد گفت که ـ حتا ناتوان از گفت و شنودي طبيعي با همديگرند. نسلي که در ‏رفيع‌ترين لايه‌هاي فکري و فرهنگي در يک مجادله شفاهي يا قلمي پيش از تقرير محل نزاع و تعيين ثمره ‏خلاف، درکار منکوب کردن همديگرند و مشغول جمع آوري و تدارک حجمي از انگ ها و برچسب ها و ‏اتهامات که ظرفيت آن را داشته باشد که پس از تبرئه تام و تمام خود، ديگري را از حيثيت و اعتبار ساقط کند.‏ نسلي که هرکدام به دليلي با هم دشمن اند و جز دشمني نمي آموزند و هر کدام بدون رعايت حدود اخلاقي حتا، ‏از ديگري يک سينه سخن دارند و مترصدند که به بهانه اي شرح دهند.‏ نسلي که هنوز از مجادله و مخاصمه در باب بحث هاي هزار بار گفته و شنيده خسته و فارغ نشده اند. هنوز ‏درباب 28 مرداد سال 32 فرياد زنان اند و در باب وقايعي که بايد پرنده اش هزار بار بسته شده باشد مشغول ‏تعارف ناسزا و دشنام به يکديگرند. ‏ از اين نسل اگر بناي آموختن هست، نياموختن را بايد آموخت و اگر عزم عبرت گرفتن هست، عبرت نگرفتن ‏را.‏ ‏ نسلي که گفتار و نوشتارش مشحون از شرح معاصي ديگران و تطهير خويش است. ‏ مسئوليتي براي روايت سرراست و شرح حقيقت رويدادها براي خود قائل نيست و رسالتي براي انتقال تجربه ‏به نسل ديگر بر گرده خود احساس نمي کند. کتاب هاي خاطراتش اغلب لايحه دفاعيه اي است که مي کوشد با ‏ريختن آوار اشتباه ها و گناه ها بر سر ديگران اندکي از بار خود را سبک کند. ‏ ما از نسل بزرگترها آموختيم که فنون منکوب کردن ديگران چگونه است. با متن هايشان مهارت ملکوک ‏کردن حيثيت ديگران را تمرين کرديم و يک حرف و دو حرف بر زبانمان، ناسزاهاي روشنفکرانه گذاشتند تا ‏هم رهايي از مهلکه پاسخگويي ممکن شود و هم آب، چنان گل آلود گردد که تشخيص درست از نادرست و ‏سره از ناسره و حقيقت از دروغ، ناممکن گردد تا شايد نقشي در اين ميان مکتوم بماند و از اين دست و با اين ‏روش ها، چه رازها که در سينه ها ماند و به گور رفت.‏ آميختن تعصب و توهم به ضميمه اخبار غيردقيق را مي توان در مکتب نسل پيشين آموخت. نسلي که پيش از ‏آنکه بشنود در صدد گفتن و پاسخ دادن است.‏ از اين ميان البته معدودي هم بوده اند و هستند که حرمت کلمه و حيثيت قلم را پاس مي دارند و از تحريف ‏تاريخ پرهيز مي کنند و به جاي ترويج خود، مسئوليت شناسي را تبليغ کرده و عليرغم آسيب هايي که ديده اند ‏و فشارها که تاب آورده اند ديده را نديده نمي گيرند و نديده را ديده نمي انگارند و در روايت ها نقش خود را ‏در زمان تقصيرها حذف نمي کنند. از اين طايفه کم شمار اما پراعتبار يکي هم نوشابه اميري است که در ‏مصاحبه يکشنبه شب خود، جلوه اي از اين اقليت مظلوم را به نمايش گذاشت.‏ هرکه با روزنامه نويسي سر و کاري دارد نام او را شنيده است که بي ترديد يکي از حرفه اي ترين زنان ‏روزنامه نگار ايراني است. فراموش نمي کنم که چگونه مصاحبه‌ هاي اندک اما گرانبهاي او را در روزنامه ‏ها و مجلات به مثابه يک جزوه درسي و آموزشي مي خوانديم و مي آموختيم بي آنکه هرگز او را ديده باشيم.‏ در تهران که بود آخرين مصاحبه با او را من انجام دادم و اگرچه مي ديدم که حال غريبي داشت اما از ‏مهاجرتش خبري نبود. هنوز تيتر آن مصاحبه که در نشريه "فکر روز" به چاپ رسيد در خاطرم هست: ‏‏"هرگز به عنوان روزنامه نگار پرونده اي نداشته ام" و جملات او را که مي گفت: "من نمي گويم که سياست ‏آلوده است يا پاک. اما مي گويم که قاعده اي دارد که با روح من سازگار نيست."‏ ديدار با او به عنوان يکي از حاضران در دهکده نوقل لوشاتو و يکي از سرنشينان پرواز انقلاب و يکي از ‏حاضران در عرصه انديشه و قلم در سالهاي طولاني و سخت، براي ما غنيمت بود. سالهاي پروحشت کودکي ‏مان که پر بود از صداي موشک و آژير قرمز ما از دلپذيري صداي او سرشار است وقتي به جاي شخصيت ‏هاي کارتوني سخن مي گفت. ‏ روزنامه نويس چيره دست که در فن مصاحبه استاد است اين بار خود در کسوت مصاحبه شونده نشست. اما ‏گويي اين بار نيز آمده بود تا به ما بياموزد. وقتي مي ديديم که ناگواري ها و نامرادي ها چندان بذر کينه و حقد ‏را در او شکفته و تناور نکرده است که به هيات اکثريت هم نسلانش درآيد. ‏ به ادب سخن مي گفت و به آداب. فرياد نمي زد و متهم نمي کرد. راست مي گفت و مسئوليت مي شناخت و ‏چشم به نسلي تازه داشت انگار که مي شنود. پرهيز مي کرد از افشاندن نقل و نبات اتهام و ديگران را تحذير ‏مي داد از بي خبر سخن گفتن و بدون اطلاع، ‌داوري نمودن. مي گفت: "ما رنج کشيديم و فهميديم!" و رنج از ‏کلماتش مي باريد. مي گفت: "کافي است اتهام زدن ها و بي فايده است" و خستگي از اين قاعده ديرسال در ‏لحنش آشکار بود. صدايش اگرچه در ميان روايت گذشته مي شکست اما وقتي درباره فردا مي گفت شوق مي ‏گرفت. چنان کوتاه و خلاصه و مفيد سخن مي گفت که رشک برمي انگيخت که مگر او يکي از آن نسل ‏پرحرف پرمدعا نيست که مجال سخن گفتن به هيچکس نمي دهد و هيچکس را جز خودش به رسميت نمي ‏شناسد؟ در آخرين و اولين ديدارم با او در تهران در بعد از پايان مصاحبه بغض گرفت و تشکر کرد که او را سراغ او ‏آمده ايم و او را فراموش نکرده ايم و من حيرت زده نگاهش مي کردم که چگونه مي توان کساني چون او را ‏فراموش کرد و اوست که بايد منتي بر ما بگذارد که نوآمدگان بي خبر از تاريخ را ميهمان خاطرات دست اول ‏و بدون واسطه از انقلاب کرده است.‏ از همان ديدار اين بانوي روزنامه نويسي ايران در نظرم ستايش انگيز آمد و هربار که از او نوشته اي خواندم ‏و اين بار که از طريق امواج تصويري مصاحبه اي را از او ديدم بيشتر ايمان آوردم که اشتباه نکرده ام. ‏ به گمانم ديگر زمان داوري نسل ما درباره نسل پدران و مادران فرارسيده باشد.‏ به عنوان يکي از اين نسل، ‌نوشابه اميري را مي ستايم. بانويي که گويي همواره در حال آموزش است. وقتي ‏در کسوت مصاحبه کننده قرار مي گيرد مي توان از او نکته ها آموخت و آنگاه که در جايگاه مصاحبه شونده ‏مي نشيند و کوله بار خاطرات را زمين مي گذارد از دريافت ها و تجريه هايش توشه هاي گرانبها مي توان ‏اندوخت.‏ اگرچه او و کساني مانند او در اقليت محض باشند. در اقليت محض در برابر اکثريتي از يک نسل که ديگر ‏زمان داوري درباره آن فرارسيده است .با درود به شما یاران گرانمایه : حسین رستمی

No comments: