Thursday, February 7, 2008

وداع با جمهوري


رد صلاحيت بسياري از چهره هاي سياسي ديروز حاکميت، خبر از تحولي جدي است در ساختار باورهاي رهبري ‏نظام جمهوري اسلامي. ايشان در چندين نوبت در سخنرانيهاي اخير خود حکومت اسلامي را بيشتر از جمهوريت نظام ‏توصيه کردند. البته وزنه حاکميت اسلامي سالهاست به نفع اسلامگرايان چرخيده و موجب دور شدن بسياري از صحنه ‏سياست شده است اما اين روزها شاهد بيرون راندن بسياري ازمذهبيون چند آتشه ديروز و اصلاح طلب امروز هستيم ‏که به وقت انقلاب، انقلابي بودند و به وقت جنگ، رزمنده؛ حالا هم که به قول عده اي همه کاره.‏ حيات فرداي حاکميت به اشاره رهبري، در گرو حاکميت اسلامي است و نه جمهوريت آن. آگاهان مي دانند اين پسوند ‏در قالب نام هيچگاه منتفي نخواهد شد، همانطور که در سوريه و عراق صدام، پاکستان و افغانستان هم اين پسوند زيبا ‏را استفاده کردند اما در عمل، حاکميت مردم را هم هيچگاه برنتابيدند. جان جمهوريت نظام ايران در دست ‏اسلامگرايان متعصب، سالهاست که به ستوه آمده است و بعد از بيست و نه سال تنش و بي مهري با اين اصل محترم و ‏آبرودار، معني و معرفت جمهوريت مي رود تا در نزد صاحب اصلي آن، يعني مردم نيز بي اهميت جلوه داده شود. ‏ نتايج چانه زنيهاي رهبران ائتلاف با رهبري نظام هر چه که باشد در واقع بهترين ملاک سنجش اعتقاد نظام به حاکميت ‏مردم ايران در اين مقطع از تاريخ است. رهبري به عنوان قدرت تمام و کمال و محيط بر قانون اساسي، تنها‎ ‎شخصي ‏است که درمان زندگي جمهوريت بيمار نظام را مي تواند به سرانجام برساند. آقايان هاشمي و خاتمي و کروبي اگرچه ‏اهل درمانند اما هيچگاه داروي مورد نياز را نداشتند و نخواهند هم داشت. ايشان مطيعند و وفاداربه نظام و رهبري، اگر ‏چه نگران آينده نظام. دغدغه آنان حفظ آبروي نظام است و اين نظام در "رهبري" آن معني پيدا مي کند پس رضايت ‏رهبري در تمام امور، اهم مهمات است. ‏ بي اثر کردن مفهوم جمهوريت در ساختار سياسي امروز کشور گامي است به سوي تاکيد بيشتر بر اصولگرايي ‏اسلامي. اين تفکيک، مقدمه بحرانهاي سياسي و داخلي آتي کشور هم خواهد بود. تکيه نظام بر درخت کهن اسلام آنقدر ‏سنگيني خواهد کرد تا اين درخت روزي اززمين ذهن مردم کنده شود. مذهب و دينداري مردم ايران اگر چه ريشه اي ‏در اعماق تاريخ دارد اما هيچگاه چنين تلفيق انحصارطلبانه اي را تجربه نکرده بود. در اين ساختار مذهبي و ‏ايدئولوژيک، سياست و قدرت طلبي عده اي آنچنان آشکار است که حتي حرمت و آبروي شخصي ياران و همسنگران ‏ديروز خود را در نظر نمي گيرند. اخلاق سياسي در نگاه ليبراليسم و دموکراسي غربي، بارها بيشتر از مدعيان ‏خداترس اصولگراي امروز ايران ارج نهاده مي شود.‏ اما تن برهنه سياست هيچگاه با چادر مذهب و اعتقاد پوشيده نشده است، نمي شود و نخواهد شد. دروغ و کلک و حيله ‏را نمي توان به نام خداوند و انسانهاي صاحب آبرويش به خورد مردم داد. حاکميت اسلامي بدون چرخ مردمسالاري، ‏راهش دشوار و پر مخاطره است. نسل جوان امروز ايران آشکارا عاصي از اين همه تظاهر و فريب، در جستجوي ‏واقعيات زندگي است و دلنگران فرداي تهي از حقيقت اش. نمي توان به اميد بهشت و رستگاري در فرداي آخرت، شکم ‏گرسنه امروزش را فريفت. ‏ چرخ حکومتها روي دوش مردم مي چرخد اما رابطه حاکم و مردم، رابطه حاکم و محکوم نيست. قدرت سياسي وديعه ‏ايست نسيه و قابل مطالبه از طرف مردم. اين انتخابات هنوز شکل نگرفته چه درسهاي مهمي را يادآور ما مي شود. ‏حضور و يا سکوت در اين انتصابات ديگر به مهمي پيامدهاي فرداي آن نيست. منتصبين سياسي مجلس هشتم به سختي ‏خود را مسئول حفظ جمهوريت نظام مي دانند و اصل را بر اساس اشاره رهبري به پر رنگ کردن اسلاميتش خواهند ‏گذارد. ‏ اين راهکار رهبري شرايط دعواي فرداي نسل من را با مدعيان اسلامگرايي که خود را "حق" مي پندارند و ديگران ‏را "شر" بيشتر و بيشتر فراهم مي آورد. عده اي که کلامشان را کلام خداوند مي دانند و عملشان را عين ديانت پيامبر ‏آن، ديگر راهي براي رد سياستهاي اشتباه اين حاکميت نمي گذارند و آنوقت براي اثبات اشتباهتشان، يا بايد دشمن ‏خداوند و اسلام شد يا عالم و زاهدي هزار بار علامه تر و مسلمان تر از آقايان. ‏ حاکميت مذهبي امروز ايران اگر تثبيت اش را در وداع با جمهوريت محقق مي داند، حرفي نيست و البته تواني هم براي ‏مقابله با اين خواست اساساً مهيا نيست اما چراچنين شتابان و آشکارا؟ مگر اصلاحات حکومتي دوره هاي قبلي چقدر ‏جدي و حراس برانگيز بوده که چنين رفتاري را از اصولگرايان شاهديم ؟ مگر اصلاحات و پرچمداري آقاي خاتمي و ‏يارانش چقدر از معيارهاي حاکميت اسلامي فاصله داشت که براي مهارش چنين شتابي لازم باشد؟ ‏ اصلاحات پر حرف و حديث حاکميت، شفا که نکرد هيچ، حالا بلاي جان اصل جمهوريت هم شده است. کساني به جاي ‏عمل به اصلاحات چنان بلند شعار دادند که هم مردم را به عنوان حامي از دست دادند و هم اصولگرايان را به عنوان ‏مدعي، مجاب ساختند که چيدن کامل بساط جمهوريت را در دستور کار خود قرار دهند. ‏ باور اصولگرايان قابل فهم است و تلاششان قابل تحسين. آنان مي دانند که چه مي خواهند و براي کسب آن از هيچ ‏کاري دريغ نخواهند کرد. اما اصلاح طبان چطور؟ به نظر مي رسد باور متزلزل آنها به دموکراسي به روش غربي و ‏تلاش صادقانه شان براي برقراري مردمسالاري اسلامي و بومي نتوانست نه مردم را راضي کند و نه رهبري را وفقط ‏طنابي شد به گلوي جمهوري خدا بيامرز. ‏ اصلاح طلبي هم اصولگرايي خود را مي طلبد. حرمت و آبروي اشخاص در زير درخت نوگراي جمهوري هر چه ‏بيشتر ريخته شود بهتر است. چرا که مي توان افراد را بخاطر عدم التزام عملي به اصل ولايت فقيه، دين اسلام و نظام ‏سياسي امروز ذبح اخلاقي کرد اما نمي توان آنان را از حقوق اجتماعي و سياسي شان براي هميشه معاف نمود. ‏ به نظر مي رسد چاقوي اصولگرايي بر گلوي اصلاحات نيست بلکه گلوي خود را مي برد، ياران و باورمندان ديروزش ‏را با واقعيات ماهيتش آشنا مي سازد و راه آبياري درخت نو پاي مردم سالاري را بيشتر هموار مي کند. اين نهال ‏خشکيده در گرماي تعصب و انحصار، امروز بيشتر از هر روز ديگر سيراب مي شود، شايد خارج از باغ ولايت اما به ‏باغباني صاحب اصلي اش يعني مردم، مي رود تا رشد کند و تنومند شود براي فرداي ايران.‏ ‏ ‏ ‏ ‏

No comments: