معلم به دانش آموز مي گويد صفحه ي 35 را باز کن و بخوان، دانش آموز مي گويد نمي خوانم، معلم مي گويد چرا نمي خواني، دانش آموز مي گويد چون تو هين است، معلم بطرف نيمکت دانش آموز مي رود و در همانحال مي پرسد، چه توهيني؟ و بعد چشمش به صفحه پاره شده مي افتد و با غضي مي پرسد، چه کسي کتابت را پاره کرده؟ دانش آموز مي گويد پدرم، معلم مي پرسد پدرت جه کاره است؟ دانش آموز با خجالت مي گويد بي سواد است، اما در ادامه مي گويد، آقا ما ديشب داشتيم درس چوپان دورغگو را بلند بلند مي خوانديم که پدرمان گفت، اين توهين است، جد و آباد ما چوپان بود ند، ما نه به بزغاله ها و بره هايمان دورغ گفتيم و نه به دشت و صحرا، اما يک نفر آمد و گفت مرا نماينده خود کنيد، برايتان جاده درست مي کنم، بهداشت مي آورم و چه و چه، ولي نکرد، حالا سلام مارا هم جواب نمي دهد، اسم ما را از کتاب پاکن و اسم نماينده را بگذار. امروزه ناباوري در ملت نجيب و صبور و البته هميشه در صحنه ي اين کهنه ديار آنچنان ريشه دوانده است که از چوپان و کارگر تا کارمند وکسبه و دانشجو و خودي و بي خودي ها هم، ديگر هيچ يک از عده و وعيد ها ي دولتمردان و سياست بازان امروزه اين آب و خاک را باور ندارند حتا اگر برخي از آن وعده ها هم تحقق يافته باشد چه رسد به وعده هاي فريب دهنده جماعتي که به اسم وکيل و نماينده مردم، بر صندلي ها سبز رنگ خانه ملت جلوس کرده باشند. کور شود و لال بميرد هر آنکس که چشم ديدن پيشرفت اين ملت ستم ديده را نداشته باشد که عاقبت با پول نفت، اين ثروت خدادادي، دانش هسته اي را از پدر بمب اتم پاکستان خريداري مي کند تا با همت دانشمندان خود ! لذت کشور هسته اي بودن را با تمام پوست و استخوانش احساس کند اگر چه سايه ي عفريته فقرو تورم بردرو ديوار خانه ها نقش بسته باشد و سفره هاي خالي از نان آئينه ي دق شده باشد اما با اين همه چنين افتخاري باز هم در باور بسياري از مردم اين پهنه تاريخي نمي کنجد حتا اگر با اعلام جشن ملي فناوري هستهاي و نامگذاري يک روز از سال، با توپ و ترقه آسمان شهر را چراغاني کرده باشند. چرا که نام فروردين نيارد گل به بار شب نگردد روشن از ذکر چراغ به شهادت تمامي پيشرفت هاي اين چنيني در اين کستره تاريخي، هر آنچه تا کنون بر حسب خواسته سياستمداران نه بر اساس ضرورت ملي، بر آن نائل آمده ايم، اعم ازدر امور سياست و يا اقتصاد، همگي معضلي اضافه بر ديگر معضلات مردم اين سامان شد، بطور مثال در امور اقتصادي کمان داشتيم چون کشوري قدرمندي در منطقه هستيم، حکما بايد ذوب فلز و صنعت فولاد و يا صنعت خودرو داشته باشيم، اما هيچ گاه به اين صرافت نيافتاديم که چرا کشور سوئيس که صاحب يکي از قدرتمندترين اقتصاد هاي دنيا است، صعنت خود رو يا صنعت فولاد ندارد، و تنها صنعت آن ساعت سازي، بانک داري و نظام مالياتيست، کشور هايي چون سوئيس، مزيت هاي ملي خود را يافتند و بر خلاف ما خود را با ايجاد مزيت هاي تصنعي گرفتار نساختند تا مبادا روزي در تقابل با زورمندان جهان، دچار تحريم ها و تهديد ها گردند هر چند به نا حق که عاقبت منجر به جنگي ناخواسته خواهد شد که چنين سياستي همانا دست و پاي ملتي را بستن و تعين تکليف نا بخردانه براي مردمي است که خواسته هاي حاکمانش با مزيت هاي ملي آنها همگون و سازگار نيست و اين بحث تازه اي نيست که درتمام طول تاريخ اين کهنه ديار مسبوق به سابقه است شايد از هين رو است که مرحوم دهخدا در مقاله اي در باره اين ناهمگوني بين ملت و نظام حاکم وقت نوشته بود وقتي در مملکتي که جهل جاي علم و زور جاي حق و اوهام جاي حقايق را گرفته است، البته سلطنت موهبتي الهي است.و اين چنين است که از پس گذشت سال ها هنوز اين شعر فرخي يزدي پرسش روز از مردم اين کهنه ديار است که: دولت هر مملکت در اختيار ملت است آخر اي ملت به کف کي اختيار آيد ترا
Friday, April 11, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment