Friday, April 11, 2008

، اسم ما را از کتاب پاکن و اسم نماينده را ‏بگذار


معلم به دانش آموز مي گويد صفحه ي 35 را باز کن و بخوان، دانش آموز مي گويد نمي خوانم، معلم مي ‏گويد چرا نمي خواني، دانش آموز مي گويد چون تو هين است، معلم بطرف نيمکت دانش آموز مي رود و در ‏همانحال مي پرسد، چه توهيني؟ و بعد چشمش به صفحه پاره شده مي افتد و با غضي مي پرسد، چه کسي ‏کتابت را پاره کرده؟ دانش آموز مي گويد پدرم، معلم مي پرسد پدرت جه کاره است؟ دانش آموز با خجالت مي ‏گويد بي سواد است، اما در ادامه مي گويد، آقا ما ديشب داشتيم درس چوپان دورغگو را بلند بلند مي خوانديم ‏که پدرمان گفت، اين توهين است، جد و آباد ما چوپان بود ند، ما نه به بزغاله ها و بره هايمان دورغ گفتيم و نه ‏به دشت و صحرا، اما يک نفر آمد و گفت مرا نماينده خود کنيد، برايتان جاده درست مي کنم، بهداشت مي ‏آورم و چه و چه، ولي نکرد، حالا سلام مارا هم جواب نمي دهد، اسم ما را از کتاب پاکن و اسم نماينده را ‏بگذار.‏ امروزه ناباوري در ملت نجيب و صبور و البته هميشه در صحنه ي اين کهنه ديار آنچنان ريشه دوانده است ‏که از چوپان و کارگر تا کارمند وکسبه و دانشجو و خودي و بي خودي ها هم، ديگر هيچ يک از عده و وعيد ‏ها ي دولتمردان و سياست بازان امروزه اين آب و خاک را باور ندارند حتا اگر برخي از آن وعده ها هم ‏تحقق يافته باشد چه رسد به وعده هاي فريب دهنده جماعتي که به اسم وکيل و نماينده مردم، بر صندلي ها ‏سبز رنگ خانه ملت جلوس کرده باشند.‏ ‏ کور شود و لال بميرد هر آنکس که چشم ديدن پيشرفت اين ملت ستم ديده را نداشته باشد که عاقبت با پول ‏نفت، اين ثروت خدادادي، دانش هسته اي را از پدر بمب اتم پاکستان خريداري مي کند تا با همت دانشمندان ‏خود ! لذت کشور هسته اي بودن را با تمام پوست و استخوانش احساس کند اگر چه سايه ي عفريته فقرو ‏تورم بردرو ديوار خانه ها نقش بسته باشد و سفره هاي خالي از نان آئينه ي دق شده باشد اما با اين همه ‏چنين افتخاري باز هم در باور بسياري از مردم اين پهنه تاريخي نمي کنجد حتا اگر با اعلام جشن ملي ‏فناوري هسته‌اي و نامگذاري يک روز از سال، با توپ و ترقه آسمان شهر را چراغاني کرده باشند. چرا ‏که ‏ نام فروردين نيارد گل به بار شب نگردد روشن از ذکر چراغ ‏ به شهادت تمامي پيشرفت هاي اين چنيني در اين کستره تاريخي، هر آنچه تا کنون بر حسب خواسته ‏سياستمداران نه بر اساس ضرورت ملي، بر آن نائل آمده ايم، اعم ازدر امور سياست و يا اقتصاد، همگي ‏معضلي اضافه بر ديگر معضلات مردم اين سامان شد، بطور مثال در امور اقتصادي کمان داشتيم چون ‏کشوري قدرمندي در منطقه هستيم، حکما بايد ذوب فلز و صنعت فولاد و يا صنعت خودرو داشته باشيم، اما ‏هيچ گاه به اين صرافت نيافتاديم که چرا کشور سوئيس که صاحب يکي از قدرتمندترين اقتصاد هاي دنيا ‏است، صعنت خود رو يا صنعت فولاد ندارد، و تنها صنعت آن ساعت سازي، بانک داري و نظام مالياتيست، ‏کشور هايي چون سوئيس، مزيت هاي ملي خود را يافتند و بر خلاف ما خود را با ايجاد مزيت هاي ‏تصنعي گرفتار نساختند تا مبادا روزي در تقابل با زورمندان جهان، دچار تحريم ها و تهديد ها گردند هر ‏چند به نا حق که عاقبت منجر به جنگي ناخواسته خواهد شد که چنين سياستي همانا دست و پاي ملتي را ‏بستن و تعين تکليف نا بخردانه براي مردمي است که خواسته هاي حاکمانش با مزيت هاي ملي آنها ‏همگون و سازگار نيست و اين بحث تازه اي نيست که درتمام طول تاريخ اين کهنه ديار مسبوق به سابقه است ‏شايد از هين رو است که مرحوم دهخدا در مقاله اي در باره اين ناهمگوني بين ملت و نظام حاکم وقت ‏نوشته بود وقتي در مملکتي که جهل جاي علم و زور جاي حق و اوهام جاي حقايق را گرفته است، البته ‏سلطنت موهبتي الهي است.و اين چنين است که از پس گذشت سال ها هنوز اين شعر فرخي يزدي پرسش ‏روز از مردم اين کهنه ديار است که:‏ دولت هر مملکت در اختيار ملت است ‏ آخر اي ملت به کف کي اختيار آيد ترا

No comments: