هادي قابل نيز به زندان رفت؛ براي 40 ماه. در کشوري که بازداشت و مجازات فعالين سياسي و مدني به بخشي از اقدامات روزانه و معمول حاکميت تبديل شده، اين البته خبر عجيبي نيست. تراژدي نقض حقوق اوليه و ناديده انگاشتن آزاديهاي سياسي و اجتماعي، نه حکايت ديروز و امروز که واقعيتي ديرينه سال در اين سرزمين است. "تراژدي هادي قابل" اما داستاني ديگر است. يک "روحاني" به حکم دادگاهي که "ويژه ي روحانيت" است نه فقط به زندان که به "خلع لباس" نبز محکوم شده، اين بدين معناست که هادي قابل ديگر نمي تواند لباس روحانيت به تن کند؛ آن هم به دستور يک نهاد شبه قضايي- نيمه امنيتي ِ حکومتي (سرنوشتي مشابه با يوسفي اشکوري)(1) حالا بياييد پوسته ي اين حکم را بشکافيم و "هسته ي تراژيک" آن را دريابيم! (2) روحانيت در طول تاريخ حيات خود در اين کشور گاه در کنار نهاد حکومت بوده است و شريک او، و گاه عليه او بوده است و رقيب او. در مجموع تا پيش از اواخر دوره ي قاجار روحانيت و حکومت همزيستي مسالمت آميزي داشتند اين همزيستي البته خالي از تنش نبود. در اينجا مجالي براي گشودن اين بحث نيست، ولي رفته رفته که انديشه ي نوسازي در ايران شکل گرفت اصطکاک حکومت و روحانيت نيز فزوني يافت، "اختيارات قضايي" روحانيون در "محاکم شرع" خصوصا ً همواره محل مجادله ي دولتها با روحانيت بود. به هر حال عصر پهلوي با سرکوب قهر آميز روحانيت آغاز و با سرنگوني قهر آميز سلطنت پايان يافت. روحانيون در اين سرنگوني اگر نگوييم عمده ترين سهم را- لا اقل- سهمي عمده داشتند. در دوره ي پهلوي نيز البته بودند روحانيوني که راه همزيستي مسالمت آميز با حکومت را برگزيده بودند يا دخالت در سياست را شأن روحانيت نمي دانستند. با اين حال بسياري از طلبه هاي جوان مسحور کاريزماي "آيت الله خميني" و مفتون آرمان "حکومت اسلامي" بودند. با طرح نظريه ي "ولايت فقيه" و گنجانده شدن آن در قانون اساسي تلاشها براي ادغام "نهاد روحانيت" در "نهاد قدرت" آغاز شد. اين ادغام البته بي دردسر نبود چرا که در حوزه هاي علميه هنوز کم نبودند روحانيوني که "استقلال" نهاد حوزه از نهاد قدرت را خواستار بودند، "روحانيت مستقل" اما چيزي نبود که هواداران "ولايت افلاطوني" توان تحمل حضورش را داشته باشند. در واقع حکومتي که مي کوشيد "مشروعيت الهي" خويش را از "رهبريت روحاني" خود کسب کند طبعا ً نمي توانست حوزه هاي علميه را آزاد به حال خود رها کند. از اين رو بود که تلاش براي دولتي کردن حوزه هاي علميه و سرکوب روحانيت مستقل از همان ابتداي انقلاب در دستور کار حکومت نوپا قرار گرفت تا حتي مراجعي نظير" آيت الله کاظم شريعتمداري" قرباني اين "سرکوب استراتژيک" شوند. البته در حالي که سرکوب ساير مخالفين و مضمحل کردن ديگر حوزه هاي مستقل از قدرت با سرو صداي زياد و شدت فراوان انجام مي گرفت، اين سو روند سرکوب روحانيت مستقل، عموما ً از طريق فشار بر بيوت مراجع و منزوي کردن اجباري آنان و توسل به روشهايي نظير پرونده سازي براي نزديکان پيش مي رفت. در هر صورت با پايان دوره ي رهبري کاريزماتيک و نفوذ هر چه بيشتر "نظاميان" در هسته ي اصلي قدرت و با مرگ مراجع تقليدي نظير آيت الله اراکي و آيت الله گلپايگاني روند دولتي کردن حوزه هاي علميه سرعت بيشتري گرفت. "دين دولتي" شتاب فزاينده اي براي پر کردن تمام ظرف جامعه داشت و اين بدون مطيع کردن "حوزه" ممکن نبود. به اين ترتيب حکومت به طرز بي سابقه اي در تعيين متوليان حوزه هاي علميه، بودجه ي آنها و حتي نحوه ي پذيرش طلاب مداخله کرد. حوزه هاي علميه اکنون عملا ً به بخشي از بوروکراسي دولتي تبديل شده اند همان بوروکراسي اي که در حال حاضر نظاميان در آن "دست بالا" را دارند. روحانيت مستقل مانند ديگر بخشهاي جامعه که به هر نحوي مي توانستند "قدرت مستقر" را به چالش بگيرند به سختي سرکوب شد و اين همان هسته ي تراژيک زنداني شدن هادي قابل است. با اين حال پرچم استقلال روحانيت از قدرت اگر چه اکنون شکسته و نيم بند است اما با وجود امثال "هادي قابل" و "محسن کديور"همچنان در اهتزاز است. روحانيت مستقل البته به جز فشارهاي حاکميت با چالشهاي ديگري نيز مواجه است که تشتت دروني يکي از آنهاست.با اين حال اين امري طبيعي و ناگزير است چرا که بخشي از اينان روحانيان نو انديشي هستند که تحت تاثير مفاهيم دنياي جديد طرح قرائتي بالنسبه دموکراتيک و مدرن از اسلام را پروژه ي فکري خود قرار داده اند و دسته ي ديگر نيز نسب از همان روحانيت سنتي و غير حکومتي مي برند که جز در کار اخذ وجوه شرعي از مقلدان و مريدان، پاسخ به مسائل شرعي مومنان و دعوتشان به تقوا و پرهيزگاري مداخله نمي کنند و نه تنها به دخالت روحانيت در امر حکومت روي خوش نشان نمي دهند بلکه اساسا ً طرح مقوله اي به نام حکومت ديني را در دوره ي غيبت مضر به حال اسلام مي بينند.شايد شاخص ترين چهره ي اين گرايش از روحانيت در تاريخ معاصر ما آيت الله العظمي بروجردي باشد.(3) با اين حال روحانيت مستقل اگر مي خواهد زير بار اين فشار کمر راست کند بايد متفتن اين نکته باشد که سرکوب او بخشي است از" پروژه ي سرکوب عمومي" در جامعه. سرکوبي که دامن زنان، کارگران، دانشجويان، معلمان و حتي مردم کوچه و بازار را گرفته است. سرکوبي که به نام دين انجام مي گيرد و به پاي کليت روحانيت نوشته مي شود، حال آنکه روحانيت- لا اقل بخش قابل توجهي از روحانيت- خود قرباني اين سرکوب است! باري؛ تراژدي درست همين جاست سرکوب روحاني به وسيله ي ائتلاف روحاني- نظامي و باز درست از همين جاست که مهمترين چالش پيش روي روحانيت مستقل رخ نمون مي شود؛ چالش "اثبات وجود خويش و مرزبندي شفاف و روشن با روند و دستگاه سرکوب" و الاّ کيست که نداند "هادي قابل" اولين قرباني اين سرکوب نبود و نيست و لاجرم تا در بر اين پاشته مي چرخد آخرين ِ آن نيز نخواهد بود. پي نوشتها: 1- دادگاه ويژه ي روحانيت تا کنون افراد بسياري را محاکمه کرده و به زندان و خلع لباس محکوم نموده. اکثريت اين افراد به دليل نظام فوق العاده بسته و غير عادلانه ي دادرسي در دادگاه ويژه در گمنامي محاکمه و محکوم شده اند. 2- تراژدي قابل البته حاوي پيام روشني براي گروههاي اصلاح طلبي نظير "جبهه ي مشارکت" نيز هست که نگارنده پيش از اين و در دوره ي بازداشت اوليه ي اين عضو شوراي مرکزي جبهه ي مشارکت در يادداشتي تحت عنوان"معناي بازداشت هادي قابل" کوشيد آن را تحليل کند. 3- به دنبال سقوط حکومت صدام در عراق و با تقويت دوباره ي حوزه ي نجف و آزادي عمل روحانيون بلند پايه اي نظير آيت الله العظمي سيستاني، آن بخش از روحانيت شيعه که به انديشه ي ولايت فقيه و حکومت اسلامي روي خوش نشان نمي دهند و نسبت به آن بي اعتقاد و بي اعتماد ند جاني تازه گرفته و هواداران بيشتري يافته.
Monday, April 14, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment