Saturday, December 1, 2007

!!!عطار گو ببندد دکان را


در تب درد ي که زندگي مي ناميم، داغيم زگفتن و از بس که خميازه فرياد کشيديم، آسمان ‏بي حوصله و حجم هوا ي شهرما ايري است‏‎.‎ حکايت غريبي است با وجود هشدار هايي که هر روز در مورد تهديدات خارجي ‏واحتمال وقوع جنگ از گوشه و کنارشنيده مي شود تا بدانجا که خود ي ها ي نظام هم به ‏زبان آمده ودلسوزانه توجه دولتمردان امروز اين آب و خاک را نسبت به وخامت ‏اوضاع جلب مي نمايند، نه تنها گوش شنوايي نيست بلکه شنيدني است... در تب درد ي که زندگي مي ناميم، داغيم زگفتن و از بس که خميازه فرياد کشيديم، آسمان ‏بي حوصله و حجم هوا ي شهرما ايري است‏‎.‎ حکايت غريبي است با وجود هشدار هايي که هر روز در مورد تهديدات خارجي ‏واحتمال وقوع جنگ از گوشه و کنارشنيده مي شود تا بدانجا که خود ي ها ي نظام هم به ‏زبان آمده ودلسوزانه توجه دولتمردان امروز اين آب و خاک را نسبت به وخامت ‏اوضاع جلب مي نمايند، نه تنها گوش شنوايي نيست بلکه شنيدني است و از عجايب ‏روزگار که سردمداران امروز اين کهنه ديارهمه اين دل نگراني ها را وسيله اي براي ‏تضعيف روحيه ملتي مي دانند که تا کنون جز سکوت براي خود نقشي در برابر آنچه ‏بر او روا مي دارند نداشته است.‏ مي پرسند چرا اين همه سکوت؟ چرا اين همه نظاره ي بي تکلم فرياد، آن هم از ملتي که ‏تاريخ را گواه وطنخواهيش مي خواند؟ از محرر و قلم بدست تا مردم امي، همه در ‏سکوت؟ مي گويم :به راستي چه انتظار از مردمي که پايان همه ي فرياد هاي بي پژواک ‏خود را در به بند کشيده شدن و اتهام جاسوسي براي بيگانگان ديده است، آيا اين سکوت‏‎ ‎سهمگين آخرين سلاح تکلم بي فرجام نيست؟ آنچه امروز مردم اين کهنه دياراز قلم بدست تا مردم کوچه و بازار را به چنين سکوتي ‏سنگين سوق داده‎ ‎است، بي اثر بودن ضجه هاي عاشقان وطن، در دل کر و کوروطن ‏ستيزان بي خرد‏‎ ‎است که دريغا فرياد رسي و گوش شنوايي.‏‎ ‎ ‎ از خليج فارس که امروز ديگر خليج عربي مي نامندش، تا به يغما بردن‎ ‎درياي مازندران، ‏از سر به دار کشيدن دخترکان سيه بخت تا ضجه هاي مادران‏‎ ‎داغديده، از در بند کشيدن ‏قلم بدستان بي ياور تا تاراج ثروت ملي، از همه‎ ‎و همه، هزاران فرياد گفته آمده بي آنکه ‏حتي رک غيرتي جنبيده باشد، تنها‎ ‎همت لاف زنان به ظاهر وطن پرست اين روزگاربود، ‏که گاه در انتظار فرود قريب الوقوع‎ ‎اهورايي ساحري در ميدان شهرند، و زماني همه ‏اميد خود به يورش بيگانان به مام وطن دوختند. و عجبا که در اين ميان کور دلان ‏حقيقت با پرسه در بازار خرافات آن هم در عصر عقل و‏‎ ‎دانش، به دنبال ناجي خود مي ‏گردند، که پيش از اين در بلنداي آسمان اين ملک و بر پيشاني‎ ‎ماه، نقشي ميجستند ودرلا به ‏لاي کتاب آسماني بدنبال تار مويي بودند‏‎. ‎ ‎ حال اي غافل از سر سکوت، با اين همه تحميق چه مي بايد کرد؟‎ ‎ ‎ و از قلم وزبان دربند چه مي جويي و چه انتظار؟‎ بي گمان رو به هند آوردن روشندلان بي وجه نيست اما اگر درپي چرايي ميل‏‎ ‎به سکوت ‏ناخواسته ي مردم اين آب و خاک بوده باشي، جز به رمز آن بيت‎ ‎ازشعرقاآني نمي توان ‏گفت که‎: ‎ ‎ آنجا كه پشك و مشك به يك نرخ است ‎ عطار گو ببندد دكان را‎.‎ ]]>
با سپاس حسین رستمی

No comments: