Friday, December 21, 2007

چگونه باور كنيم بودن در نبودن را ؟




باز هم با نزديك شدن موسم انتخابات بازار وعده هاي پوشالي داغ است، يكي وعده عدالت مي دهد وآن يکي به حيله هنرمند وبازيگر به ميدان ميکشد وگروهي ازبرآوردن آرزوهاي لامحالي که به قدمت تاريخ، عمر بر سر آن نهاده ايم دم ميزند... و اين همه، از فروش مطاعي است كه درموسم انتخابات در بازار سياست، رونقي مي گيرد که به بهاي خوش باوري مردم مي فروشند، اما افسوس که از پس سال ها خريد اين وعده هاي پوشالي، هنوز هم : با نزديك شدن موسم انتخابات بازار وعده هاي پوشالي داغ است، يكي وعده عدالت مي دهد وآن يکي به حيله هنرمند وبازيگر به ميدان ميکشد وگروهي ازبرآوردن آرزوهاي لامحالي که به قدمت تاريخ، عمر بر سر آن نهاده ايم دم ميزند... و اين همه، از فروش مطاعي است كه درموسم انتخابات در بازار سياست، رونقي مي گيرد که به بهاي خوش باوري مردم مي فروشند، اما افسوس که از پس سال ها خريد اين وعده هاي پوشالي، هنوز هم : رنگ سال گذشته را دارد همه ي لحظه هاي امسالم 365 حسرت را همچنان مي كشم به دنبالم مي گويند، حکايت تاسيس خانه ملت و ايضا انتخابات در اين کهنه ديار از آنجا آغاز شد که جمعي از مشروطه خواهان براي رساندن پيامشان به شاه به خانه امير بهادر خان رفتند، امير بهادر از آنها مي پرسد حرفتان چيست؟ مي گويند مجلس ملي و عدالتخوانه مي خواهيم باز مي پرسد که چه بشود؟ مي گويند براي اينکه شاه تنها سلطنت کند و مسئول نباشد و اين مجلس و دولت باشندکه مسئوليت بر عهده مي گيرند. امير بهادر خنده اي کرد و گفت: اين نشدنيست، تا امروز سي کرور رعيت بود و يک شاه، که همگي از او اطاعت مي کرديم اما حا لا شما مي خواهيد يک نفر رعيت باشد و سي کرور شاه، نه،ما که از عهده بر نمي آئيم. از آن زمان تا به امروز اندکي بيش از يک قرن مي گذرد،و اين حکايت همچنان در اين کستره تاريخي ادامه دارد، و در طول اين سال ها همواره اين قصه نشنيده باقي ماند و کسي صداي ساکنان اين آب و خاک را که جامعه مدني را مي طلبيد نشنيد،نه محمد علي شاه شنيد، نه رضا خان قلدر و نه پسرش محمد رضا پهلوي و عاقبت آن شد که هم تو داني و هم من، تا اينکه بهمن ۵۷ از راه رسيدو اين اميد را در دل ها زنده کرد که پس از اين ديگر هيچ گوشي صداي ملت را نشنيده نخواهد گرفت،اما دريغا که،جز قلب تيره هيچ نشد حاصل غافل در اين خيال که اکسير مي کنند. آنچه هنوز هم در آشفته بازار انتخابات به ديده ي سياست بازان نميايد همانا ناديده انگاشتن، خواست و نياز ملتي است که فريب دادنشان به سهولت خوردن پياله اي آب است،اگر چه چنين مردمي از پس هر فريبي، سر به لاک ياس و نا اميدي فرو مي برند که تو گويي از آن پس ديگر هرگز به فريبي گرفتار نيايند،اما آنچنانکه اهل سياست با خواندن پيشاني بخت ملتي خوش باور، نبض ها در دست دارند، اين چنين پهلو به پهلوي ياس غلطيدن را، نه از سر عبرت پذيري که از سر عادتي ميدانند که از تکرار فريب خوردن هاي مداوم باقي است،پس به طرفندي تازه باز هم اين چنين مردمي را مي توان همچون عروسکان کوکي به صحنه کشاند، باور نداريد ؟بخوانيد افاضات اخير سخنگوي دولت را که با نزديک شدن انتخابات از تندروي هاي ماموران نيروي انتظامي در طرح امنيت اجتماعي و دستگيري جوانان مي گويد وخبر از دل پر خون رئيس جمهور از اين واقعه را مي دهد، کيست که ديگر نداند همه اين اعلام نارضايتي ها و همصدائي با مردم، از آن جاست که موسم انتخابات است اما عجبا که با چنين اوصافي گروهي از جماعت روشنفکران هم با تشويق مردم به حضور در انتخابات قبول اين فريب را تبليغ مي کنند که اين خود فريبي از دير باز گريبان روشنفکران اين کهنه ديار را گرفته است. از ميرزا فتحعلي آخوند زاده روشنفکر گرفته (که اگر در عصر خود روشنفکراني چون ملکم خان و مستشار الدوله راه نجات اين مرز و بوم را در يک کلمه يعني قانون مي ديدند، او مهم ترين راه نجات مردم اين پهنه ي تاريخي را،در تغير الفبا جستجو ميکرد ) تا روشنفکران امروز ما که همه راه رسيدن به عافيت را در حضور مردم در پاي صندوق هاي راي مي دانند که چون سال هاي گذشته از آن جز کانديدا ها ي دست چين شده و از صافي گذشته بيرون نمي آيند. همه به دنبال مدينه فاضله اي بودند که سودايي محال است. بي شک يکي از ابزار هايي مرسوم جذب مردم براي حضور درانتخابات، تبليغات گسترده و غلو آميز کانديدا هاي است که در پي گرفتن راي مردم دست به هر طرفندي مي زنند، بعنوان مثال نقل است، آشيخ حسن لنكراني هم زماني كه خود را براي مجلس دوره ي چهاردهم كانديدا كرد يكي از ابزار هاي تبليغاتي او، كبريت بود، كه سابق بر اين بر خلاف كبريت هاي امروزي كه نوعا حالت جعبه دارند و داخل آن چوبهاي كبريت روي هم چيده شده اند، آن زمان كبريت ها مقوايي بود و مقوا هاي بريده شده همگي در انتهاي يك صفحه چسبيده بودند، اين روحاني هم براي تبليغات انتخاباتي خود از اين نوع كبريت ها استفاده مي كرد كه روي جلد آن با چاپ عكس خود متني با اين مضمون مي نوشت كه مثلا راي به شيخ حسن لنكراني، به نفع دين و دنياي شماست، و يا ازديگر طرفند هاي تبليغاتي اين روحاني اين بود كه هر كسي براي ديدار ايشان به خانه اش كه در گلوبندك،كوچه سابق حاج شيخ فضل الله نوري بود ,مي رفت، در اتاق نشيمن چند شاخه گندم مي ديد كه به ديوار آويخته بود و زير آن كاغذي به ديوار با خط خوش نصب بود كه نظر هر تازه وارد و بينده اي را بخود جلب ميكرد تا جائيكه مجبور به پرسش در باره آن مي شد آن وقت مرحوم لنكراني هم با حوصله ي تمام و با آب و تاب توضيح ميداد كه اين خوشه هاي گندمي است كه به روي پشت بام خانه ام، از وسط گاهكل ها روئيده است، در حاليكه ميدانيد گاهكل محل مناسبي براي روئيدن گندم نيست، اما وقتي در فراز بام خانه ي يك ايراني، آن هم از ميان گاهكل اين خوشه هاي بزرك گندم مي رويد، نا گفته پيدا است كه اين كشور براي كشاورزي خاصه گندم كاري، خاك بسيار مساعد وخوبي دارد، آنگاه گريزي به مسله ي واردات گندم در عصر پهلوي ميزد و ادامه ميداد، آيا ننك نيست در كشوري كه چنين خوشه هاي شاداب و بلند گندم از ميان گاهكل هاي پشت بام خانه ها مي رويد به جاي تقويت كشاورزي اين همه ارز براي خريدن گندم از مملكت خارج مي كنيم ؟... چنين طرفند هاي تبليغاتي در آن عصر جملگي كار ساز بودند حتي در سالهاي اوليه پس از انقلاب هم موثر بود، اما امروزه روز ملاك انتخاب مردم و اساسا حضورشان در صحنه انتخابات به گونه اي ديگراست، حتي ديگر ترسي هم از نخوردن مهر انتخابات درشناسنامه هاي خود ندارند بلكه صرف نظر از نوع برگذاري انتخابات و تعين كانديداها كه رابطه ي مستقيم با حضور مردم در انتخابات دارد سابقه، توانمندي، منبطق بودن وعده ها ي داده شده با واقعيت هاي ملموس جامعه و هزاران نكته ي باريكتر از مو را هم ملاک انتخاب خود قرار ميدهند، اما با اين همه قبل از هر چيز بايد ميل حضور مردم در اين امر مدني را سنجيد آن هم در اين برهه از زمان که پس از گذشت سي سال هنوز بسياري از آرمان هاي اوليه انقلاب تحقق نيافته است طرفه آنکه : وقتي، در پس هر حصار فرو ريخته رد سرخي شبيه خواب انار چكيده وقتي، در نم و ناي هر چاه طنين ضجه هاي تنهايي پيچيده وقتي، از تمام فصل هاي خدا تنها فصل سكوت و تماشا، روئيده وقتي از گم شدن دفتر عشق،بي تابيم و از باريدن برف بر سر پناه بي طاق مي ناليم وقتي پنجره در خواب انتظار ميميرد و دل از آواز چه بايد كرد مي گيرد چگونه باور كنيم بودن در نبودن را ؟ رخت مهتاب بر تن آينه را؟ با سپاس از همراهیتان و معرفی این تارنما به دیگر دوستانتان حسین رستمی

No comments: