Monday, December 31, 2007

خانه سياه است


"سال نو" در جهان بي "نوروز"، خونين فرا مي رسد. خون از دهان زني که درانتهاي جهان "آزادي" را فرياد مي کند، بيرون مي ريزد و برف زمستاني را به رنگ خشونت و جنايت درمي آورد. از آسمان سراسر خاکستري، کلمات خونين زني در برف يخ مي زند، ابري مي شود و بر درختهاي بي بر جهان مي نشيند که کلاغان شاخسارانشان را پر کرده اند. دستي که گلوله راشليک مي کند، ادامه همان دستي است که در ميهن ما "زهرا" ها را دراتاق هاي دربسته به سرنوشت "بي نظير" دچار مي کند و درتابستان خونين 1367 هزاران زن دلاور را بر دار کرد. دستي که کاروان انتخاباتي را به هيئت عزاداران تشييع جنازه مبدل مي کند، دنباله همان دستي است که مردان و زنان را در مقابل دوربينهاي ويدئوئي تيغ بر گردن مي کشد، در عراق کشتار مي کند، در افغانستان ويران مي سازد، در پاکستان خون مي ريزد، در لبنان جنايت مي آفريند و قلب جهان- ايران عزيز مرا- قدم به قدم به جهنم نزديکتر مي کند. خانه سياه است. در آستانه قرن نوزدهم، خبر از فتح جهان بدست گلسرخي بنام "آزادي" بود. در آغاز قرن بيستم، سخن از غلبه عدالت بر جهان مي رفت. مردان و زنان ميهن ما اولين انقلابي را که هر دو را مي خواست در جهان به نام خود رقم زدند. هنوز زمستان مسکو درانتظار نفس هاي گرم انقلاب بود که تهران سند آزادي را به امضاي شاه رساند. شاهي که تخت راواگذاشت بي آنکه چون همتاي فرانسويش سر به گيوتين بسپارد؛ يا چون متحد روسي اش همراه خانواده روانه گورستان گردد. قرن بيست و يکم در آوار و مرگ طلوع کرد. برج هائي که درنيو يورک فروريختند، بوي بدن هاي کباب شده زنان و مردان و کودکان بي گناه را در سراسر جهان پراکندند. مناديان مرگ، سياه پوشان، آوازهاي جهنمي سر دادند: همه بايد "يکي" شوند، زنان به چادر فروروند و درگور خانه بمانند؛ مردان سياه بپوشند و محاسن داشته باشند، شمشير و مسلسل بدست بگيرند. هر که را "نه" گفت شقه کنند. تلويزيون ها را بر دار کشند و به مسلسل ببندند. شبحي که مارکس گفته بود بر سراسر اروپا سايه افکنده است، از پاي درآمد و کابوسي جايگزينش شد که خواب رابر سراسر جهان حرام کرده است. خانه سياه است. جهان به فيلمي ترسناک مي ماند که تمامي صحنه هاي دلنشين آن" رجعت به گذشته" است. در آغاز، قامت بر افراشته ونوس از آب هاي يونان سر برآورد و لبخند موناليزا در ايتاليا شکوفا شد، فاطمه قره العين به دشت دامغان در برابر 300 هزار سپاهي چهره گشود و مو افشاند، روزا لوکزامبورگ در سراسر اروپا با چمداني در دست مي رفت و بذر آزادي مي پاشيد. قاتلان "رزا" ـ که لباس شخصي هاي زمانه بودند- جهان را به جنگي خوفناک کشيدند که تنها صداي يک "نژاد برتر" را مي خواست ونه بيشتر. جهان به هجوم اين سياهي " نه" گفت و از خاکستر وويراني آن، از کوره هاي آدم سوزي وگورهاي جمعي اش، " سيمون دو بوار" ها بر آمدند که در اروپا شانه به شانه سارتر- نماد آزادي ـ مي رفتند، دستان سياه انجلا ديويس در پنجه هاي سفيد جين فاندا بود که در آمريکا پيشاپيش جنبش هاي اجتماعي بودند. در ميهن من بزرگترين شاعرانش زن، بهترين وزيرانش زن، برجسته ترين روزنامه نگارانش زن و عاشق ترين چريک هايش حتي زن بودند که باگيسوان باقته وکفش هاي کتاني به ديدار مرگ مي رفتند. و جهان را دستي سياه پوش ورق زد. اين بار هم سرزمين شگفت من پرچمدار بود. انقلابي که به نام "آزادي" در گرفت، گور آزادي شد و زادگاه گور زاداني که در روزهاي نخست زنان "فرخ رو" را بر دار کردند، خواندن شعر" فروغ" را بافحشاء يکي دانستند، در تابستاني خوفناک "سيمين" و صدهاسيمين را با همان موهاي بافته و کفش هاي کتاني از ميله هاي شوفاژخانه آويختند و يا در صحن حسينيه بر دار نشاندند. آنک نوبت "زهرا" هارسيد که زنده به اتاق هاي دربسته بروند و شگفتا جان باخته بيرون بيايند. خانه سياه است. هرگز سرزمين من اين همه گل سرخ بر دار شده نداشته است. هيچگاه زنانش چنين در سراسر جهان آواره نبوده اند. زناني فرهيخته، گل سر سبد ايران در علم و هنر و سياست و شاعري وروزنامه نگاري. زنان زندگي. زنان انديشه. زنان آزادي. زناني که بنام ايران به فضا مي روند، بزرگترين جوايز جهاني را مي گيرند، استاديوم هاي عظيم را براي شنيدن آواز عشق پر مي کنند. زناني که در عشق ميهن خاکستر مي شوند. ژاله اصفهاني آخرين آنها و يکي از هزاران بود. جهان پر ازژاله هاي ايراني است که گلهاي علم وهنر ميهن مرا در سراسر جهان شاداب نگاه مي دارند. خانه سياه است. جهان سياهتر. فصل تاريکي در تاريخ جهان آغاز شده است. گلوله اي که بانوي "بي نظير" را پر پر کرد از همان دستي شليک شدکه فرمان تبيعد ژاله ها را نوشت، اوراق کتاب فروغ را دريد، و آنا پوليتکو وسکايا روزنامه نگار شجاع روسي را از زندگي محروم کرد. و بعد از زنان نوبت مردان خواهد شد که "جهان مدرن" را سه طلاقه کنند، جامه سياه بپوشند و مردان انتحاري جابراني باشند که خود را نماينده خدا وحتي خود "الله" مي نامند و کتابي جز تاريکي ندارند. خانه سياه است با سپاس حسین رستمی

No comments: